کلمه جو
صفحه اصلی

متسلم

لغت نامه دهخدا

متسلم. [ م ُ ت َ س َل ْ ل ِ ] ( ع ص ) پذیرفته چیزی. ( آنندراج ) ( ازمنتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کسی که می گیرد هر چیز بخشیده شده را و آن را در ملکیت خود نگاه می دارد.( ناظم الاطباء ). || کسی که اسلام آورده باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). || آن که راه می پیماید بدون خطا کردن. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). و رجوع به تسلم شود.

متسلم. [م ُ ت َ س َل ْ ل َ ] ( ع ص ) تسلیم شده و پذیرفته شده و تفویض شده. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ماده قبل شود.

متسلم . [ م ُ ت َ س َل ْ ل ِ ] (ع ص ) پذیرفته ٔ چیزی . (آنندراج ) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که می گیرد هر چیز بخشیده شده را و آن را در ملکیت خود نگاه می دارد.(ناظم الاطباء). || کسی که اسلام آورده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || آن که راه می پیماید بدون خطا کردن . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به تسلم شود.


متسلم . [م ُ ت َ س َل ْ ل َ ] (ع ص ) تسلیم شده و پذیرفته شده و تفویض شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.



کلمات دیگر: