کلمه جو
صفحه اصلی

متصلی

لغت نامه دهخدا

متصلی. [ م ُ ت َ ص َل ْلا ] ( ع ص ) ( از «ص ل ی » ) عصای راست کرده شده بر آتش. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

متصلی. [ م ُ ت َ ص َل ْ لی ] ( ع ص ) ( از «ص ل ی » ) گرمی آتش کشیده و به آتش تابیده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به تصلی شود.

متصلی . [ م ُ ت َ ص َل ْ لی ] (ع ص ) (از «ص ل ی ») گرمی آتش کشیده و به آتش تابیده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصلی شود.


متصلی . [ م ُ ت َ ص َل ْلا ] (ع ص ) (از «ص ل ی ») عصای راست کرده شده ٔ بر آتش . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).



کلمات دیگر: