۱ - ( صفت ) آنکه گلاب پاشد . ۲ - ( اسم ) گلاب پاش گلابدان : در قهقهه زگری. دل چون گلاب زن در خرمی زسوز جگر همچو مجمرم . ( سید حسن غزنوی )
گلابزن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
گلابزن. [ گ ُ زَ ] ( اِ مرکب ) گلاب پاش. گلابدان :
گل را چه گرد خیزد از ده گلابزن
مه را چه ورغ بندد از صد چراغدان.
وز خرمی ز سوز جگر همچو مجمرم.
راح نسیم صبح بین ابر گلابزن نگر.
گل را چه گرد خیزد از ده گلابزن
مه را چه ورغ بندد از صد چراغدان.
؟ ( ازکلیله و دمنه ).
در قهقهه ز گریه دل چون گلابزن وز خرمی ز سوز جگر همچو مجمرم.
سیدحسن غزنوی.
هین ! که گذشت وقت گل سوی چمن نگاه کن راح نسیم صبح بین ابر گلابزن نگر.
عطار ( دیوان ص 306 ).
و رجوع به گلابدان و گلاب پاش شود.کلمات دیگر: