نایی باشد که در روز جنگ نوازند و بعضی گویند نفیر است و بعضی گویند کرناست بوقی که در روز جنگ نوازند .
نای روئین
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نای روئین. [ ی ِ رو ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نایی باشد که در روز جنگ نوازند و بعضی گویند نفیر است و بعضی گویند کرناست. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). بوقی که در روز جنگ نوازند. ( ناظم الاطباء ). گاودم. نفیر. ( اوبهی ). شیپور. شپور. ( صحاح الفرس ). شیپور. ( حاشیه فرهنگ اسدی ) :
همه بستگان را به ساری بماند
بزد نای روئین و لشکر بخواند.
دم نای روئین و روئینه خم.
غو نای روئین برآمد به ماه.
نای روئین و کوس بغرنبید.
به گوش اندر دمیدی یک دمیدن.
جهان آمد از نای روئین به جوش.
غو کوس دشت و کُه اندرنوشت.
بداندیش را برنیاید دگر دم.
نای روئین در آن قبیله نهاد.
همه بستگان را به ساری بماند
بزد نای روئین و لشکر بخواند.
فردوسی.
خروش آمد و ناله گاودم دم نای روئین و روئینه خم.
فردوسی.
رده برکشیدند هر دو سپاه غو نای روئین برآمد به ماه.
فردوسی.
لشکر شاه بهر در جنبیدنای روئین و کوس بغرنبید.
عنصری.
تو گفتی نای رویین هر زمانی به گوش اندر دمیدی یک دمیدن.
منوچهری.
به هم بر شد از عاج مهره خروش جهان آمد از نای روئین به جوش.
اسدی.
دم نای روئین ز مه برگذشت غو کوس دشت و کُه اندرنوشت.
اسدی.
دم نای روئین او چون برآیدبداندیش را برنیاید دگر دم.
؟ ( از تاج المآثر ).
|| مجازاً، آلت مردی : نای روئین در آن قبیله نهاد.
سعدی.
کلمات دیگر: