کلمه جو
صفحه اصلی

متسمت

لغت نامه دهخدا

متسمت. [ م ُ ت َ س َم ْ م ِ] ( ع ص ) میانه راه رو و نیکوسیرت. ( از منتهی الارب ).

متسمت. [ م ُت َ س َم ْ م َ ] ( ع اِ ) متسمت النعل ؛ جای مابین از کمر کفش تا طرف آن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). جزءزیرین از وسط کفش که باریک تر است. ( ناظم الاطباء ).

متسمت . [ م ُ ت َ س َم ْ م ِ] (ع ص ) میانه راه رو و نیکوسیرت . (از منتهی الارب ).


متسمت . [ م ُت َ س َم ْ م َ ] (ع اِ) متسمت النعل ؛ جای مابین از کمر کفش تا طرف آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جزءزیرین از وسط کفش که باریک تر است . (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: