( صفت ) رمنده .یاحرف نایر. آنست که حرف مزید بدان پیونددواصل این اسم ازنواراست بمعنی رمیدن ...وچون این حرف ازخروج که اقصی غایت حروف قافیت است بدومرتبه دورتر می افتد آنرانایرخواندند...وباشدکه حرف نایرمتکررگردد ودووسه نایرباشد.
نایر
فرهنگ فارسی
روشن . درخشان .
لغت نامه دهخدا
نایر. [ ی ِ ] ( اِ ) لوله خرد. || نای کوچک. || قسمی از شعر. ( ناظم الاطباء ).
نایر. [ ی ِ ] ( ع ص ) حرف نایر، آن است که حرف مزید بدان پیوندد. ( المعجم ).یکی از اقسام حروف قافیه است. رجوع به نائره شود.
نایر. [ ی ِ ] ( ع ص ) حرف نایر، آن است که حرف مزید بدان پیوندد. ( المعجم ).یکی از اقسام حروف قافیه است. رجوع به نائره شود.
نایر. [ ی ِ ] (اِ) لوله ٔ خرد. || نای کوچک . || قسمی از شعر. (ناظم الاطباء).
نایر. [ ی ِ ] (ع ص ) حرف نایر، آن است که حرف مزید بدان پیوندد. (المعجم ).یکی از اقسام حروف قافیه است . رجوع به نائره شود.
نائر. [ ءِ ] ( ع ص ) روشن. درخشان. ( غیاث ) ( آنندراج ). || شرانگیز میان مردم. ( المنجد ). || در اصطلاح عروض ،یکی از اقسام حروف قافیه است. رجوع به نائره شود.
کلمات دیگر: