وکب وکبان فراخ رفتن
وکوب
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
وکوب . [ وُ ] (ع مص ) وکب . وکبان . فراخ رفتن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به وکب و وکبان شود.
وکوب. [ وَ ] ( ع ص ) ( ظبیة... ) آهوماده فراخ گام. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( مص ) به منزل ستاره نحس درآمدن ماه. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || خون یا استخوان در دماغ افتادن. || زیان و کمی رسیدن در تجارت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || زیان رسیده شدن مرد در تجارت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
وکوب. [ وُ ] ( ع مص ) وکب. وکبان. فراخ رفتن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به وکب و وکبان شود.
وکوب. [ وُ ] ( ع مص ) وکب. وکبان. فراخ رفتن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به وکب و وکبان شود.
وکوب . [ وَ ] (ع ص ) (ظبیة...) آهوماده ٔ فراخ گام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (مص ) به منزل ستاره ٔ نحس درآمدن ماه . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || خون یا استخوان در دماغ افتادن . || زیان و کمی رسیدن در تجارت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || زیان رسیده شدن مرد در تجارت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
کلمات دیگر: