جمع و جور کردن
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
کم ارزش کردن، جمع و جور کردن، دست کم گرفتن
پیشنهاد کاربران
مرتب کردن
Compact
به جمع و جور افتادن ؛ جمع و جور کردن.
خود را جمع و جور کردن: باز از پریشانی بیرون آمدن، دوباره به حالت عادی برگشتن، بر اوضاع مسلط شدن
کلمات دیگر: