کلمه جو
صفحه اصلی

خلیدگی

مترادف و متضاد

prick (فعل)
تحریک کردن، ازردن، سیخ زدن، خلیدن، با سیخونک بحرکت واداشتن، سیخونک زدن، خلیدگی، با چیز نوک تیز فرو کردن

puncture (فعل)
سوراخ کردن، خلیدگی، پنچر شدن

لغت نامه دهخدا

خلیدگی. [ خ َ دَ / دِ ] ( حامص ) فرورفتگی سوزن و درفش و هر چیز نوک تیز چون خار. ( یادداشت بخط مؤلف ). || ( اِ ) جای فرورفتگی سوزن. ( ناظم الاطباء ).


کلمات دیگر: