کلمه جو
صفحه اصلی

بغو

لغت نامه دهخدا

بغو. [ ب َغ ْوْ ] ( ع اِ ) شکوفه عُرْفُط و سَلَم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).

بغو. [ ب َغ ْوْ ] ( ع مص ) بتأمل نگریستن چیزی را یا کسی را. ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از منتهی الارب ). نگریستن بچیزی که چگونه است. ( از اقرب الموارد ). || بغو بر کسی ؛ جنایت کردن بر وی. ( از اقرب الموارد ). جرم و جنایت کردن. ( از مؤید الفضلاء ).

بغو. [ ب َ ] ( اِ ) به لغت زند، مغاک و زمین کنده. ( ناظم الاطباء ).

بغو. [ ب َ ] ( ع مص ) زن زناکار. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).

بغو. [ ب َ ] (اِ) به لغت زند، مغاک و زمین کنده . (ناظم الاطباء).


بغو. [ ب َ ] (ع مص ) زن زناکار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).


بغو. [ ب َغ ْوْ ] (ع اِ) شکوفه ٔ عُرْفُط و سَلَم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).


بغو. [ ب َغ ْوْ ] (ع مص ) بتأمل نگریستن چیزی را یا کسی را. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از منتهی الارب ). نگریستن بچیزی که چگونه است . (از اقرب الموارد). || بغو بر کسی ؛ جنایت کردن بر وی . (از اقرب الموارد). جرم و جنایت کردن . (از مؤید الفضلاء).


گویش مازنی

/bogho/ اخمو ترش رو

اخمو ترش رو



کلمات دیگر: