طائریست سوزان پر اگر یک پر آن بر پرهای دیگر پرندگان افتد بسوزاند آنها را . آتش بال .
بلت
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بلت. [ ب َ ] ( ع مص ) بریدن. ( از منتهی الارب ) ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). قطع کردن. ( از اقرب الموارد ). || قطعشدن. ( از اقرب الموارد ). بَلَت. و رجوع به بَلَت شود. || ( اِخ ) از اعلام است. ( منتهی الارب ).
بلت. [ ب َ ل َ ] ( ع مص ) بریده گردیدن. بریده گردیدن از کلام. ( از منتهی الارب ). بریده شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). قطع شدن. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به بَلْت شود.
بلت. [ ب ِ ل ُ ] ( فرانسوی ، اِ ) نوعی بازی با ورق. این کلمه مقتبس از نام بلو است که این بازی را کمال و رواج بخشیده است.
بلت. [ ب ُ ل َ ] ( ع اِ ) طائریست سوزان پر، اگر یک پر آن بر پرهای دیگر پرندگان افتد بسوزاند آنها را. ( منتهی الارب ) ( از ذیل اقرب الموارد از لسان ). آتش بال. و رجوع به بُلح شود.
بلة. [ ب َل ْ ل َ ] ( ع اِ ) تری. ( منتهی الارب ) ( دهار ). بلل. رطوبت.
- ریح بلة؛ باد که در او بلل و رطوبت باشد. ( منتهی الارب ). || تازگی. جوانی. ( منتهی الارب ). طراوت و شباب و جوانی. ( از اقرب الموارد ). || بقیه مودت. ( منتهی الارب ). باقی دوستی. ( دهار ) ( از اقرب الموارد ). || شکوفه درختان خاردار. ( منتهی الارب ). واحد بَل و آن شکوفه عضاه است. ( از اقرب الموارد ). || مومانندی که در گل برآید.( منتهی الارب ). «زغب » و پرزی که پس از شکوفه باشد. ( از اقرب الموارد ). || شکوفه عرفط. || شکوفه سمر، یا شهد آن. سمر، و گویند عسل آن.( از ذیل اقرب الموارد ). || توانگری بعد فقر. || بقیه علف. ( منتهی الارب ). || برقرظ، که نوعی از مغیلان است. ( منتهی الارب ) ( ازذیل اقرب الموارد از لسان ).
بلة. [ب ِل ْ ل َ ] ( ع مص ) تر کردن به آب. ( منتهی الارب ). مرطوب کردن. ( از اقرب الموارد ). || دادن و بخشیدن. ( از اقرب الموارد ). بَل . و رجوع به بل شود.
بلة. [ ب ِل ْ ل َ ] ( ع اِ ) تری و نمناکی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). تری. ( دهار ). || خیر، ضد بدی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || چرب زبانی. فصاحت. ( منتهی الارب ). و گویند قرار گرفتن زبان است بر مخارج حروف ، گویند ما أحسن بلته ،هرگاه سخن آور و فصیح باشد و یا مخارج حروف را صحیح ادا کند. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || شهد درخت سمر. ( منتهی الارب ). سمر، و یا عسل آن. ( از ذیل اقرب الموارد ). بَلّة. و رجوع به بلة شود.
بلت. [ ب َ ل َ ] ( ع مص ) بریده گردیدن. بریده گردیدن از کلام. ( از منتهی الارب ). بریده شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). قطع شدن. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به بَلْت شود.
بلت. [ ب ِ ل ُ ] ( فرانسوی ، اِ ) نوعی بازی با ورق. این کلمه مقتبس از نام بلو است که این بازی را کمال و رواج بخشیده است.
بلت. [ ب ُ ل َ ] ( ع اِ ) طائریست سوزان پر، اگر یک پر آن بر پرهای دیگر پرندگان افتد بسوزاند آنها را. ( منتهی الارب ) ( از ذیل اقرب الموارد از لسان ). آتش بال. و رجوع به بُلح شود.
بلة. [ ب َل ْ ل َ ] ( ع اِ ) تری. ( منتهی الارب ) ( دهار ). بلل. رطوبت.
- ریح بلة؛ باد که در او بلل و رطوبت باشد. ( منتهی الارب ). || تازگی. جوانی. ( منتهی الارب ). طراوت و شباب و جوانی. ( از اقرب الموارد ). || بقیه مودت. ( منتهی الارب ). باقی دوستی. ( دهار ) ( از اقرب الموارد ). || شکوفه درختان خاردار. ( منتهی الارب ). واحد بَل و آن شکوفه عضاه است. ( از اقرب الموارد ). || مومانندی که در گل برآید.( منتهی الارب ). «زغب » و پرزی که پس از شکوفه باشد. ( از اقرب الموارد ). || شکوفه عرفط. || شکوفه سمر، یا شهد آن. سمر، و گویند عسل آن.( از ذیل اقرب الموارد ). || توانگری بعد فقر. || بقیه علف. ( منتهی الارب ). || برقرظ، که نوعی از مغیلان است. ( منتهی الارب ) ( ازذیل اقرب الموارد از لسان ).
بلة. [ب ِل ْ ل َ ] ( ع مص ) تر کردن به آب. ( منتهی الارب ). مرطوب کردن. ( از اقرب الموارد ). || دادن و بخشیدن. ( از اقرب الموارد ). بَل . و رجوع به بل شود.
بلة. [ ب ِل ْ ل َ ] ( ع اِ ) تری و نمناکی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). تری. ( دهار ). || خیر، ضد بدی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || چرب زبانی. فصاحت. ( منتهی الارب ). و گویند قرار گرفتن زبان است بر مخارج حروف ، گویند ما أحسن بلته ،هرگاه سخن آور و فصیح باشد و یا مخارج حروف را صحیح ادا کند. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || شهد درخت سمر. ( منتهی الارب ). سمر، و یا عسل آن. ( از ذیل اقرب الموارد ). بَلّة. و رجوع به بلة شود.
بلت . [ ب َ ] (ع مص ) بریدن . (از منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). قطع کردن . (از اقرب الموارد). || قطعشدن . (از اقرب الموارد). بَلَت . و رجوع به بَلَت شود. || (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ).
بلت . [ ب َ ل َ ] (ع مص ) بریده گردیدن . بریده گردیدن از کلام . (از منتهی الارب ). بریده شدن . (تاج المصادر بیهقی ). قطع شدن . (از اقرب الموارد). و رجوع به بَلْت شود.
بلت . [ ب ِ ل ُ ] (فرانسوی ، اِ) نوعی بازی با ورق . این کلمه مقتبس از نام بلو است که این بازی را کمال و رواج بخشیده است .
بلت . [ ب ُ ل َ ] (ع اِ) طائریست سوزان پر، اگر یک پر آن بر پرهای دیگر پرندگان افتد بسوزاند آنها را. (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). آتش بال . و رجوع به بُلح شود.
دانشنامه عمومی
بلت (دهانه). بلت (دهانه) یک دهانه برخوردی در ماه است.
این دهانه ۲ دهانه اقماری دارد.
این دهانه ۲ دهانه اقماری دارد.
wiki: بلت (دهانه)
گویش مازنی
/balet/ بلد – دانا & دروازه ی باغ
بلد – دانا
دروازه ی باغ
پیشنهاد کاربران
بُلت:[اصطلاح صید ]طنابی است با وزنه آهنی آویزان به آن ، حهت اندازه گیری عمق آب.
کلمات دیگر: