کلمه جو
صفحه اصلی

تندور

فرهنگ فارسی

( اسم ) غرضی که از آسمان بگوش رسد آسمان غرش غرش ابر رعد .
تا به خانه و تنور و گلخن و کوره .

فرهنگ معین

(تُ دُ ) (اِ. ) نک تندر.

لغت نامه دهخدا

تندور. [ ت ُ / ت ُ دَ / دُو ] ( اِ ) رعد. ( برهان ) ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 138 ) ( آنندراج ) ( اوبهی ). تندر. ( لغت فرس اسدی ایضاً ) ( فرهنگ جهانگیری ) :
خورد سیلی زند بسیار طنبور
دهد تیزی ببازی همچو تندور.
طیان ( از لغت فرس اسدی ایضاً ).
ابواسحاق روشندل تو آنی
که از رای تو گیرد روشنی هور
چو با یادتو باشد غم نباشد
شب تاریک و ابر و برق و تندور.
؟ ( از معیار جمالی چ دانشگاه ص 133 ).
|| بلبل را نیز گویند که عرب عندلیب خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ). بلبل. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تندر شود.

تندور. [ ت ُ / ت َ ] ( اِ ) تابخانه و تنور و گلخن و کوره. ( ناظم الاطباء ). تَنّور و تَنور. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). رجوع به تنور شود.

تندور. [ ت ُ / ت َ ] (اِ) تابخانه و تنور و گلخن و کوره . (ناظم الاطباء). تَنّور و تَنور. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تنور شود.


تندور. [ ت ُ / ت ُ دَ / دُو ] (اِ) رعد. (برهان ) (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 138) (آنندراج ) (اوبهی ). تندر. (لغت فرس اسدی ایضاً) (فرهنگ جهانگیری ) :
خورد سیلی زند بسیار طنبور
دهد تیزی ببازی همچو تندور.

طیان (از لغت فرس اسدی ایضاً).


ابواسحاق روشندل تو آنی
که از رای تو گیرد روشنی هور
چو با یادتو باشد غم نباشد
شب تاریک و ابر و برق و تندور.

؟ (از معیار جمالی چ دانشگاه ص 133).


|| بلبل را نیز گویند که عرب عندلیب خوانند. (برهان ) (آنندراج ). بلبل . (ناظم الاطباء). رجوع به تندر شود.

فرهنگ عمید

= تندر

تندر#NAME?


دانشنامه عمومی

تندور در گویش زابلی به معنای تنور میباشد.


گویش مازنی

/tandoor/ تنور

تنور



کلمات دیگر: