ویرانی کردن یا بی تابی کردن
خرابی کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خرابی کردن. [ خ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ویرانی کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
خرابی کند مرد شمشیرزن
نه چندانکه آه دل پیرزن.
دل خرابی میکند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما.
- امثال :
اجل سگ را می رسد، چون بمسجد می رود خرابی می کند.
خرابی کند مرد شمشیرزن
نه چندانکه آه دل پیرزن.
سعدی ( بوستان ).
|| بی تابی کردن. ناشکیب بودن : دل خرابی میکند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما.
حافظ.
|| کثافت کردن. آلودن. نجس کردن شلوار یا بستر یا جز آن. ریدن.- امثال :
اجل سگ را می رسد، چون بمسجد می رود خرابی می کند.
کلمات دیگر: