کلمه جو
صفحه اصلی

زنجر

لغت نامه دهخدا

زنجر. [ زَ ج َ ] ( ع اِ ) سپیدی که بر ناخن نوجوانان پیدا گردد و فوف نیز گویند. ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). این معنی را ذیل زنجیر و زنجیرة آورده اند. رجوع به همین کلمات شود.

زنجر. [ ] ( ع اِ ) دزی درذیل قوامیس عرب این کلمه را معادل زنجار ( زنگار ) و همچنین زنجیر آورده است. رجوع به دزی ج 1 ص 606 شود.

زنجر. [ ] (ع اِ) دزی درذیل قوامیس عرب این کلمه را معادل زنجار (زنگار) و همچنین زنجیر آورده است . رجوع به دزی ج 1 ص 606 شود.


زنجر. [ زَ ج َ ] (ع اِ) سپیدی که بر ناخن نوجوانان پیدا گردد و فوف نیز گویند. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). این معنی را ذیل زنجیر و زنجیرة آورده اند. رجوع به همین کلمات شود.



کلمات دیگر: