منسوب به حزه شهری نزدیک موصل از بناهای اردشیر بن بابک
حزی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
حزی. [ ح َ زْ ی ْ ] ( ع مص ) فالگوئی کردن. ( منتهی الارب ). خبر از غیب دادن. ( منتهی الارب ). || حزی بطیر؛ فال گرفتن به مرغان. بانگ به مرغان زدن به تفائل. || حزی السراب الشخص ؛ برداشتن سراب شخص را. ( منتهی الارب ). || حزی نخل ؛ دید زدن بار خرما بر درخت. تخمین بار خرما بازناکرده ، اندازه کردن بار خرما بر درخت. ( منتهی الارب ). حزر.
حزی. [ ح ُزْ ز ] ( ع ص نسبی ) منسوب به حُزه ، شهری نزدیک موصل. ازبناهای اردشیربن بابک. ( سمعانی ).
حزی. [ ح ُزْ ز ] ( ع ص نسبی ) منسوب به حُزه ، شهری نزدیک موصل. ازبناهای اردشیربن بابک. ( سمعانی ).
حزی . [ ح َ زْ ی ْ ] (ع مص ) فالگوئی کردن . (منتهی الارب ). خبر از غیب دادن . (منتهی الارب ). || حزی بطیر؛ فال گرفتن به مرغان . بانگ به مرغان زدن به تفائل . || حزی السراب الشخص ؛ برداشتن سراب شخص را. (منتهی الارب ). || حزی نخل ؛ دید زدن بار خرما بر درخت . تخمین بار خرما بازناکرده ، اندازه کردن بار خرما بر درخت . (منتهی الارب ). حزر.
حزی . [ ح ُزْ ز ] (ع ص نسبی ) منسوب به حُزه ، شهری نزدیک موصل . ازبناهای اردشیربن بابک . (سمعانی ).
کلمات دیگر: