فریاد و داد کردن هنگامه کردن
رستخیز کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
رستخیز کردن. [ رَ ت َ / رَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) فریاد و داد کردن. هنگامه کردن :
همی بود زینگونه او اشک ریز
همی کرد بر خویشتن رستخیز.
همی بود زینگونه او اشک ریز
همی کرد بر خویشتن رستخیز.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
و رجوع به رستخیز برآوردن و رستخیز برانگیختن و رستخیز شود.کلمات دیگر: