خرار
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خرار. [ خ َرْ را ] ( ع ص ) بسیارروان آواز کن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).
خرار. [ خ َرْ را ] ( اِخ ) نام وادیی از بیابانهای مدینه بنابر قولی. ( از معجم البلدان ).
خرار. [ خ َرْ را ] ( اِخ ) نام آبی است بمدینه بروایتی. ( از معجم البلدان ).
خرار. [ خ َرْ را ] ( اِخ ) نام محلی است به خیبر بنابر قولی. ( از معجم البلدان ).
خرار. [ خ َرْ را ] ( اِخ ) نام موضعی است بحجاز و گفته اند که این ناحیه بقرب جُحَفه بوده است. در حدیث سرایا آمده که ابن اسحاق گفت : در سال اول ( بنابر قولی در سال دوم ) رسول خدا سعدبن ابی وقاص را به هشت طایفه از مهاجران گسیل داشت. او بمقصدعزیمت کرد تا به خرار از سرزمین حجاز رسید و سپس بازگشت بی آنکه کیدی در راه بیند. ( از معجم البلدان ).
خرار. [ خ َرْ را ] (اِخ ) نام آبی است بمدینه بروایتی . (از معجم البلدان ).
خرار. [ خ َرْ را ] (اِخ ) نام موضعی است بحجاز و گفته اند که این ناحیه بقرب جُحَفه بوده است . در حدیث سرایا آمده که ابن اسحاق گفت : در سال اول (بنابر قولی در سال دوم ) رسول خدا سعدبن ابی وقاص را به هشت طایفه از مهاجران گسیل داشت . او بمقصدعزیمت کرد تا به خرار از سرزمین حجاز رسید و سپس بازگشت بی آنکه کیدی در راه بیند. (از معجم البلدان ).
خرار. [ خ َرْ را ] (اِخ ) نام وادیی از بیابانهای مدینه بنابر قولی . (از معجم البلدان ).
خرار. [ خ َرْ را ] (اِخ ) نام محلی است به خیبر بنابر قولی . (از معجم البلدان ).
خرار. [ خ َرْ را ] (ع ص ) بسیارروان آواز کن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
خرار. [ خ ِ ] (ع اِ) ج ِ خَرّارَة. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به «خرارة» در این لغت نامه شود.
دانشنامه عمومی
این روستا در دهستان اتاقور قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۸ نفر (۵خانوار) بوده است.