نجات دادن رهایی دادن آزادی دادن در امان داشتن ایمن نمودن .
رستگاری دادن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
رستگاری دادن. [ رَ ت َ / رَ دَ ] ( مص مرکب ) نجات دادن. رهایی دادن. رها ساختن. آزاد کردن. رهایی بخشیدن. نجات بخشیدن. آزادی دادن. رستگار نمودن. در امان داشتن. ایمن نمودن :
جهان را از عمارت داد یاری
ولایت را ز فتنه رستگاری.
ز جادوکشان رستگاریش داد.
که گیرد چو تو رستگاری دهی.
جهان را از عمارت داد یاری
ولایت را ز فتنه رستگاری.
نظامی.
به زنهار خویش استواریش دادز جادوکشان رستگاریش داد.
نظامی ( از آنندراج ).
که زور آورد چون تویاری دهی که گیرد چو تو رستگاری دهی.
سعدی ( از ارمغان آصفی ).
و رجوع به رستگاری و رستگارو رستگار کردن شود.کلمات دیگر: