درافکندن.[ دَ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) افکندن. فکندن. انداختن.برزمین زدن. ساقط نمودن. نگونسار کردن :
به یک حمله از جای برکندشان
پراکند و از هم درافکندشان.
یا تیغ کشی کنی تباهش.
کمان ابروان را زه برافکند
بدان دل کآهوی فربه درافکند.
هر روز خویشتن به بلایی درافکنی
آنگه مرا ملامت و پرخاش آوری.
ما خود شکسته ایم چه باشد شکست ما.
به نطع کینه بر چون پی فشردی
درافکن پیل وشه رخ زن که بردی.
درمیفکن خویش از خودراییی.
- درافکندن پی ؛ درافکندن بنیان.برآوردن. بنا کردن :
فلک مر قلعه و مر باغ او را
به پیروزی درافکنده ست بنیان.
یکی دبه در افکندی به زیر پای اشترمان
یکی بر چهره مالیدی مهار ماده ما را.
خشت از سر خم برکند، باده زخم بیرون کند
وآنگه ورا درافکند در قعبه مروانیه.
|| منتشر کردن :
چو بلبل سرایان چو گل تازه روی
ز شوخی درافکنده غلغل به کوی.
نوا را پرده عشاق آراست
درافکند این غزل را در ره راست.
به یک حمله از جای برکندشان
پراکند و از هم درافکندشان.
فردوسی.
ور زآنک درافکنی به چاهش یا تیغ کشی کنی تباهش.
نظامی.
|| از پای درآوردن : کمان ابروان را زه برافکند
بدان دل کآهوی فربه درافکند.
نظامی.
|| دلگیر شدن. گلاویز شدن. حمله کردن.آویختن. آویزش کردن : هر روز خویشتن به بلایی درافکنی
آنگه مرا ملامت و پرخاش آوری.
فرخی.
با چون خودی درافکن اگر پنجه میکنی ما خود شکسته ایم چه باشد شکست ما.
؟ ( از امثال و حکم ).
|| درآوردن. وارد کردن. داخل کردن. بدرون بردن : به نطع کینه بر چون پی فشردی
درافکن پیل وشه رخ زن که بردی.
نظامی.
چون نه ای سباح و نی دریاییی درمیفکن خویش از خودراییی.
مولوی.
فتن ؛ در فتنه درافکندن. ( دهار ).- درافکندن پی ؛ درافکندن بنیان.برآوردن. بنا کردن :
فلک مر قلعه و مر باغ او را
به پیروزی درافکنده ست بنیان.
عنصری.
|| انداختن. پرت کردن. پرتاب کردن. رها کردن : یکی دبه در افکندی به زیر پای اشترمان
یکی بر چهره مالیدی مهار ماده ما را.
عمعق.
|| ریختن : خشت از سر خم برکند، باده زخم بیرون کند
وآنگه ورا درافکند در قعبه مروانیه.
منوچهری.
|| ممزوج و مخلوط کردن. داخل کردن : هر روز قلیه فرمودمی از کوک تا خواب من تمام باشد و دارچینی درافکندمی تا مضرت کوک بازدارد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). آب جوی را بجوشند و صمغ عرابی و گل ارمنی و طباشیر درافکنند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).|| منتشر کردن :
چو بلبل سرایان چو گل تازه روی
ز شوخی درافکنده غلغل به کوی.
سعدی.
|| فرش کردن. گستردن. مفروش ساختن : و زمین آن [ جامع دمشق ] از رخام رنگ در رنگ درافکندند و روی دیوارها همچنین رخام. ( مجمل التواریخ و القصص ). || منظم کردن. سازکردن. قرار دادن. جای دادن : نوا را پرده عشاق آراست
درافکند این غزل را در ره راست.
نظامی.
- درافکندن سخن چیزی ؛ عنوان کردن آن. بدان آغازیدن وصف. سر کردن آن :