کلمه جو
صفحه اصلی

زناق

لغت نامه دهخدا

زناق. [ زِ ] ( ع اِ ) گلوبند زنان از زیور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). ج ، زُنُق. ( اقرب الموارد ). || حلقه ای است که در زیر حنک ستور کرده برشته در سرش بندند تا سرکشی نکند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).لاقودنک بالزناق الی موقف الوفاق. ( اقرب الموارد ).

زناق. [ زُ ] ( ع اِ ) آنچه در زیر حنک باشد از رسن و دوال و جز آن. || رسن پاره که بدان پای های ستور بندند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

زناق . [ زِ ] (ع اِ) گلوبند زنان از زیور. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، زُنُق . (اقرب الموارد). || حلقه ای است که در زیر حنک ستور کرده برشته در سرش بندند تا سرکشی نکند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).لاقودنک بالزناق الی موقف الوفاق . (اقرب الموارد).


زناق . [ زُ ] (ع اِ) آنچه در زیر حنک باشد از رسن و دوال و جز آن . || رسن پاره که بدان پای های ستور بندند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: