کلمه جو
صفحه اصلی

حزری

لغت نامه دهخدا

حزری. [ ح َ ی ی ] ( اِخ ) عبدالعزیزبن احمد اصفهانی ، معروف به قاضی ابوالحسن حزری. او یکی از فقهاء داودیین است. عضدالدوله او را قضاء ربع اسفل جانب شرقی بغداد داند، و وی تا سال 370 هَ. ق. بقول ابن الندیم حیات داشت ، و شاید مدتی پس از آن هم زنده بوده است. او راست : کتاب مسائل الخلاف.

حزری. [ ح َ زَ ی ی ] ( اِخ ) محمدبن علی بن غالب ، معین الدین. وی معاصر تاج کندی بود و در پیرامن 640 هَ. ق. درگذشت. او راست : «الاعتراض المبدی بوهم التاج الکندی ». ( هدیةالعارفین ج 2 ص 121 ).

حزری . [ ح َ زَ ی ی ] (اِخ ) محمدبن علی بن غالب ، معین الدین . وی معاصر تاج کندی بود و در پیرامن 640 هَ . ق . درگذشت . او راست : «الاعتراض المبدی بوهم التاج الکندی ». (هدیةالعارفین ج 2 ص 121).


حزری . [ ح َ ی ی ] (اِخ ) عبدالعزیزبن احمد اصفهانی ، معروف به قاضی ابوالحسن حزری . او یکی از فقهاء داودیین است . عضدالدوله او را قضاء ربع اسفل جانب شرقی بغداد داند، و وی تا سال 370 هَ . ق . بقول ابن الندیم حیات داشت ، و شاید مدتی پس از آن هم زنده بوده است . او راست : کتاب مسائل الخلاف .



کلمات دیگر: