غروب در دیاری غریب نمایشنامه ای است نوشتهٔ بهرام بیضایی که سال ۱۳۴۱ نوشته شده. این کار همراهِ دو نمایشنامهٔ عروسکی دیگر با نام های «عروسکها» (۱۳۴۱) و «قصه ی ماه پنهان» (۱۳۴۲) نمایشنامه های سه گانهٔ عروسکی بیضایی را تشکیل می دهد.
Beyza'i, Bahram. "Evening in a Strange Land." Modern Persian Drama: An Anthology. Translated & introduced by Gisèle Kapuscinski. Lanham: University Press of America. 1987. ISBN 0-8191-6579-4
مرشدِ عروسک گردانی است که خیمه شب بازی را آغاز می کند. عروسک هایش دختر و پهلوان و سیاه و دیو هستند. دختر و پهلوان خاطرخواهِ همَند و پهلوان می خواهد تا چندی بعد کنار برکهٔ سبز کومه ای بسازد و دختر را به خانه اش برد. برکهٔ سبز زیباست، ولی دختر از این که خانه اش بر کنار برکهٔ سبز باشد هراس دارد؛ چراکه دیوی در آن سوی برکه بر سر راهِ باغی با سیب های زرّین در غاری خانه دارد و به هیچ کس رحم نمی کند. پهلوان برای آسایش خاطر دختر - که دیوی نیست یا اگر هست کشته می شود - به جنگ دیو می رود. چون پهلوان با دیو روبرو می شود می بیند که دیو مقاومتی نمی کند و آماده است تا به دست او کشته شود. پهلوان پس از پرس و جو و پافشاری فراوان از زبان دیو چیزهایی می شنود که از نبرد چشم می پوشد. دیو می گوید که نیایَش سیاهی بوده که در سیاهچالی در بند شده بوده و زشت و پلشت گشته بوده. دیو می گوید که برکهٔ سبز همانا اشک های او و نیاکان تبعیدیش است که در دوری و تنهایی به حال خویش گریسته اند. دیو به پهلوان می گوید که آدمی دیو را برای آن آفرید تا زشتی و پلیدی خود را نادیده گیرد و وصف خود را بر دیوان حمل کند؛ و او اینک سال هاست که چشم به راهِ پهلوانی است که باید او را از رنج زندگی برهاند. اینک پهلوان حاضر نیست دیو را بکشد. در عین حال سیاه نزد دختر آمده و می گوید که پیری در شهر پیشگویی کرده که پهلوان به دست دیو کشته می شود و مردم شهر هم می خواهند در جستجوی باغِ سیب های زرّین بروند. در آشتی پهلوان و دیو و آنگاه که پهلوان راه برگشت پیش گرفته، مرشد تاب سرپیچی پهلوان را ندارد و نمی خواهد که قصّه ناقص بماند و نبردی سر نگرفته باشد. پس پهلوان را از بساط خیمه شب بازی برمی گیرد و به خشم از هم می درد و پاره می کند. سپس پیش چشم دختر و سیاه که در پی پهلوان آمده اند، دیو را، به این خاطر که مرشد را قاتل معرفی کرده، به همان ترتیب می کشد. پس از آن دختر از غم مرگ پهلوان در کنارش می افتد و می میرد. سرانجام مرشد و سیاه بر سر هم فریاد می کشند و مرشد که ناتوان شده و بازیش خراب شده، صحنه را در هم می شکند، از تماشاکنان پوزش می خواهد که داستان ناتمام مانده و عروسک ها به فرمان نبوده اند، و از این که ممکن است خودش دیو بوده باشد در شگفت می ماند.
بیضایی متن «غروب در دیاری غریب» را سال ۱۳۴۱ نگاشت و پاییز سال بعد همراهِ دو نمایشنامهٔ عروسکی دیگر، یعنی «عروسکها» (۱۳۴۱) و «قصّه ی ماه پنهان» (۱۳۴۲)، با هم و یک جا در کتاب سه نمایشنامه ی عروسکی چاپ کرد. چاپ دوّم این کتاب بهار سال ۲۵۳۷ به تاریخ شاهنشاهی در انتشارات نگاه منتشر شد. سرانجام سال ۱۳۸۲ نسخهٔ بازنگری شده ای از این نمایشنامه در جلد یکُمِ دیوان نمایش در انتشارات روشنگران چاپ شد و همین متن در زمستانِ ۱۳۹۴ باز همراهِ دو نمایشنامهٔ عروسکیِ دیگر به صورت کتاب سه نمایشنامه ی عروسکی به وسیلهٔ همین ناشر طبع شد.
بیضایی در مقاله ای نوشته است که در تابستان ۱۳۲۹ یا ۱۳۳۰ در روزهای دانش آموزی در کویْ دوره گردی با جامهٔ محلّی و با جعبه ای حمایل دیده است که بر بامش دو عروسک زن و مردِ رنگینِ اسب سوار بوده. او خیال می کند که عروسک های نمایشنامه های عروسکی و غیرعروسکیش ممکن است از این دیدار کودکانه ملهم بوده باشد.
Beyza'i, Bahram. "Evening in a Strange Land." Modern Persian Drama: An Anthology. Translated & introduced by Gisèle Kapuscinski. Lanham: University Press of America. 1987. ISBN 0-8191-6579-4
مرشدِ عروسک گردانی است که خیمه شب بازی را آغاز می کند. عروسک هایش دختر و پهلوان و سیاه و دیو هستند. دختر و پهلوان خاطرخواهِ همَند و پهلوان می خواهد تا چندی بعد کنار برکهٔ سبز کومه ای بسازد و دختر را به خانه اش برد. برکهٔ سبز زیباست، ولی دختر از این که خانه اش بر کنار برکهٔ سبز باشد هراس دارد؛ چراکه دیوی در آن سوی برکه بر سر راهِ باغی با سیب های زرّین در غاری خانه دارد و به هیچ کس رحم نمی کند. پهلوان برای آسایش خاطر دختر - که دیوی نیست یا اگر هست کشته می شود - به جنگ دیو می رود. چون پهلوان با دیو روبرو می شود می بیند که دیو مقاومتی نمی کند و آماده است تا به دست او کشته شود. پهلوان پس از پرس و جو و پافشاری فراوان از زبان دیو چیزهایی می شنود که از نبرد چشم می پوشد. دیو می گوید که نیایَش سیاهی بوده که در سیاهچالی در بند شده بوده و زشت و پلشت گشته بوده. دیو می گوید که برکهٔ سبز همانا اشک های او و نیاکان تبعیدیش است که در دوری و تنهایی به حال خویش گریسته اند. دیو به پهلوان می گوید که آدمی دیو را برای آن آفرید تا زشتی و پلیدی خود را نادیده گیرد و وصف خود را بر دیوان حمل کند؛ و او اینک سال هاست که چشم به راهِ پهلوانی است که باید او را از رنج زندگی برهاند. اینک پهلوان حاضر نیست دیو را بکشد. در عین حال سیاه نزد دختر آمده و می گوید که پیری در شهر پیشگویی کرده که پهلوان به دست دیو کشته می شود و مردم شهر هم می خواهند در جستجوی باغِ سیب های زرّین بروند. در آشتی پهلوان و دیو و آنگاه که پهلوان راه برگشت پیش گرفته، مرشد تاب سرپیچی پهلوان را ندارد و نمی خواهد که قصّه ناقص بماند و نبردی سر نگرفته باشد. پس پهلوان را از بساط خیمه شب بازی برمی گیرد و به خشم از هم می درد و پاره می کند. سپس پیش چشم دختر و سیاه که در پی پهلوان آمده اند، دیو را، به این خاطر که مرشد را قاتل معرفی کرده، به همان ترتیب می کشد. پس از آن دختر از غم مرگ پهلوان در کنارش می افتد و می میرد. سرانجام مرشد و سیاه بر سر هم فریاد می کشند و مرشد که ناتوان شده و بازیش خراب شده، صحنه را در هم می شکند، از تماشاکنان پوزش می خواهد که داستان ناتمام مانده و عروسک ها به فرمان نبوده اند، و از این که ممکن است خودش دیو بوده باشد در شگفت می ماند.
بیضایی متن «غروب در دیاری غریب» را سال ۱۳۴۱ نگاشت و پاییز سال بعد همراهِ دو نمایشنامهٔ عروسکی دیگر، یعنی «عروسکها» (۱۳۴۱) و «قصّه ی ماه پنهان» (۱۳۴۲)، با هم و یک جا در کتاب سه نمایشنامه ی عروسکی چاپ کرد. چاپ دوّم این کتاب بهار سال ۲۵۳۷ به تاریخ شاهنشاهی در انتشارات نگاه منتشر شد. سرانجام سال ۱۳۸۲ نسخهٔ بازنگری شده ای از این نمایشنامه در جلد یکُمِ دیوان نمایش در انتشارات روشنگران چاپ شد و همین متن در زمستانِ ۱۳۹۴ باز همراهِ دو نمایشنامهٔ عروسکیِ دیگر به صورت کتاب سه نمایشنامه ی عروسکی به وسیلهٔ همین ناشر طبع شد.
بیضایی در مقاله ای نوشته است که در تابستان ۱۳۲۹ یا ۱۳۳۰ در روزهای دانش آموزی در کویْ دوره گردی با جامهٔ محلّی و با جعبه ای حمایل دیده است که بر بامش دو عروسک زن و مردِ رنگینِ اسب سوار بوده. او خیال می کند که عروسک های نمایشنامه های عروسکی و غیرعروسکیش ممکن است از این دیدار کودکانه ملهم بوده باشد.
wiki: غروب در دیاری غریب