کلمه جو
صفحه اصلی

صحار

فرهنگ فارسی

ابن عیار عبدی یکی از نسابین و خطبای عصر معاویه و از خوارج است

لغت نامه دهخدا

صحار. [ ص َ ] (اِخ ) قصبه ٔ عمان است از جانب جبل و آن شهری است بزرگ و خوش هوا و پرمیوه و بنای آن با آجر و ساج است و در آن ناحیت چنان شهری نیست و گفته اند نسبت آن به صحاربن اِرم بن سام بن نوح علیه السلام است و بشاری گوید صحار قصبه ٔ عمان است که بر دریای چین شهری بزرگ تر از آن نیست . شهری است معمور و پرجمعیت و زیبا وچاه های گوارا و هوا و آبهای خوش دارد و مناره ای بلند و زیبا در آخر بازارهای آن باشد، و صحار دهلیز چین و خزانه ٔ مشرق و عراق است ... و مسلمانان به سال 12 هَ . ق . در خلافت ابوبکر آن را به صلح گرفتند. (معجم البلدان ). و رجوع به اخبار الصین و الهند ص 7 شود.


صحار. [ ص ِ ] (ع ص ) آشکارا. || (مص ) آشکارا کردن کاری را. (منتهی الارب ).


صحار. [ ص ُ ] (اِخ ) ابن عیاش عبدی . یکی از نسابین و خطبای عصر معاویه و ازخوارج است . وی درک خدمت رسول (ص ) کرد و از او دو یاسه حدیث روایت کند. از اوست : کتاب الامثال . (ابن الندیم ). زرکلی در الاعلام آرد: صحاربن عیاش (یا عباس )بن شراحیل بن منقذ عبدی ، از بنی عبدالقیس ، وی خطیبی نیک گویا و عثمانی بود و او را صحبتی است و اخباری نیکو دارد. معاویه وی را پرسید بلاغت چیست ؟ گفت : ایجاز است .پرسید ایجاز چیست ؟ گفت : ان لاتبطی ٔ و لاتخطی ٔ. و او را با دغفل نسابة محاورت است . وی در فتح مصر حاضر بودو چون عثمان کشته شد بخونخواهی او برخاست و تا گاه مرگ به بصره اقامت جست و به سال 40 هَ . ق . درگذشت . (الاعلام زرکلی ج 2 ص 428). بهار از طبری آرد: که چون حکم بن عمرو تغلبی خمس غنائم مکران را بهمراهی صحار عبدی نزد عمر فرستاد، عمر وی را از مکران پرسید. صحارگفت : ارض سهلها جبل و ماؤها وشل و تمرها دقل و عدوها بطل و خیرها قلیل و شرها طویل و الکثیر بها قلیل و القلیل بها ضایع و ماورائها شر منها. (سبک شناسی ج 1 ص 275 از طبری چ قاهره ج 5 ص 7). و رجوع به عیون الاخبار ج 2 ص 172 و عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 2 ص 113 و ج 4 ص 113 و تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 231 شود.


صحار. [ ص ُ ] (اِخ ) دهی است به یمن که در آن جامه ها سازند. (امتاع الاسماع ص 275).


صحار. [ ص ُ ] (اِخ ) مردی از عبدالقیس است . (منتهی الارب ).


صحار. [ ص ُ ] (اِخ ) نام فرزند ارم بن سام بن نوح است . (مجمل التواریخ و القصص ).


صحار. [ ص ُ ] (ع اِ) اسمی است مشتق از صحر. یقال هؤلاء صحار؛ یعنی بنوالصحراء. و آنان از بنی قضاعةاند که در بیابان نجد جای گرفتند. زهیربن جناب گوید:
ستمنعها فوارس ُ من بلی ّ
و تمنعها الفوارس من صُحار.

(معجم البلدان ).


|| عرق اسبان یا تب آنها. (منتهی الارب ).

صحار. [ ص ِ ] ( ع ص ) آشکارا. || ( مص ) آشکارا کردن کاری را. ( منتهی الارب ).

صحار. [ ص ُ ] ( ع اِ ) اسمی است مشتق از صحر. یقال هؤلاء صحار؛ یعنی بنوالصحراء. و آنان از بنی قضاعةاند که در بیابان نجد جای گرفتند. زهیربن جناب گوید:
ستمنعها فوارس ُ من بلی
و تمنعها الفوارس من صُحار.
( معجم البلدان ).
|| عرق اسبان یا تب آنها. ( منتهی الارب ).

صحار. [ ص ُ ] ( اِخ ) دهی است به یمن که در آن جامه ها سازند. ( امتاع الاسماع ص 275 ).

صحار. [ ص َ ] ( اِخ ) قصبه عمان است از جانب جبل و آن شهری است بزرگ و خوش هوا و پرمیوه و بنای آن با آجر و ساج است و در آن ناحیت چنان شهری نیست و گفته اند نسبت آن به صحاربن اِرم بن سام بن نوح علیه السلام است و بشاری گوید صحار قصبه عمان است که بر دریای چین شهری بزرگ تر از آن نیست. شهری است معمور و پرجمعیت و زیبا وچاه های گوارا و هوا و آبهای خوش دارد و مناره ای بلند و زیبا در آخر بازارهای آن باشد، و صحار دهلیز چین و خزانه مشرق و عراق است... و مسلمانان به سال 12 هَ. ق. در خلافت ابوبکر آن را به صلح گرفتند. ( معجم البلدان ). و رجوع به اخبار الصین و الهند ص 7 شود.

صحار. [ ص ُ ] ( اِخ ) مردی از عبدالقیس است. ( منتهی الارب ).

صحار. [ ص ُ ] ( اِخ ) نام فرزند ارم بن سام بن نوح است. ( مجمل التواریخ و القصص ).

صحار. [ ص ُ ] ( اِخ ) ابن عیاش عبدی. یکی از نسابین و خطبای عصر معاویه و ازخوارج است. وی درک خدمت رسول ( ص ) کرد و از او دو یاسه حدیث روایت کند. از اوست : کتاب الامثال. ( ابن الندیم ). زرکلی در الاعلام آرد: صحاربن عیاش ( یا عباس )بن شراحیل بن منقذ عبدی ، از بنی عبدالقیس ، وی خطیبی نیک گویا و عثمانی بود و او را صحبتی است و اخباری نیکو دارد. معاویه وی را پرسید بلاغت چیست ؟ گفت : ایجاز است.پرسید ایجاز چیست ؟ گفت : ان لاتبطی و لاتخطی ٔ. و او را با دغفل نسابة محاورت است. وی در فتح مصر حاضر بودو چون عثمان کشته شد بخونخواهی او برخاست و تا گاه مرگ به بصره اقامت جست و به سال 40 هَ. ق. درگذشت. ( الاعلام زرکلی ج 2 ص 428 ). بهار از طبری آرد: که چون حکم بن عمرو تغلبی خمس غنائم مکران را بهمراهی صحار عبدی نزد عمر فرستاد، عمر وی را از مکران پرسید. صحارگفت : ارض سهلها جبل و ماؤها وشل و تمرها دقل و عدوها بطل و خیرها قلیل و شرها طویل و الکثیر بها قلیل و القلیل بها ضایع و ماورائها شر منها. ( سبک شناسی ج 1 ص 275 از طبری چ قاهره ج 5 ص 7 ). و رجوع به عیون الاخبار ج 2 ص 172 و عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 2 ص 113 و ج 4 ص 113 و تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 231 شود.

دانشنامه عمومی

شهرستان صُحار (به عربی: ولایة صُحار) یکی از شهرستان های استان باطنه شمالی در منطقهٔ باطنه در کشور پادشاهی عمان است.
معدن مس صحار
این شهر یکی مراکز مهم منطقهٔ باطنه است و در ۲۴۰ کیلومتری شمال شهر مسقط، پایتخت عمان، واقع شده است. جمعیت این شهر ۱۰۴٬۳۱۲ نفر است.
شهر صُحار در دوران قدیم از مهم ترین مناطق تولید مس و صادرات آن بوده است.
صُحار زمانی یکی از بزرگ ترین بنادر تجارتی منطقه به شمار می آمد، تا جایی که با دو بندر بزرگ آن دوران، سیراف و بصره، رقابت داشته است.


کلمات دیگر: