شباب هبرک : جوانی تمام جوانی نیکو اندام
هبرک
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
هبرک. [ ] ( اِخ ) دهی بوده است در فارس. این کلمه در فارسنامه به دو صورت هیرک و هبرک و در نزهةالقلوب به صورتهای هیرک و میرک آمده است. ( فارسنامه ابن بلخی چ لندن ص 139 و 163 ) ( نزهة القلوب ج 3 ص 117 ).
هبرک. [ هََ رَ ]( ع ص ) شباب هبرک ؛ جوانی تمام. شاب هبرک ؛ جوان تمام جوانی نیکواندام. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) :
جاریة شبت شبابا هبرکا
لم یعد ثدیا نحرها أن فلکا.
هبرک. [ هََ رَ ]( ع ص ) شباب هبرک ؛ جوانی تمام. شاب هبرک ؛ جوان تمام جوانی نیکواندام. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) :
جاریة شبت شبابا هبرکا
لم یعد ثدیا نحرها أن فلکا.
( از تاج العروس ).
هبرک . [ ] (اِخ ) دهی بوده است در فارس . این کلمه در فارسنامه به دو صورت هیرک و هبرک و در نزهةالقلوب به صورتهای هیرک و میرک آمده است . (فارسنامه ابن بلخی چ لندن ص 139 و 163) (نزهة القلوب ج 3 ص 117).
هبرک . [ هََ رَ ](ع ص ) شباب هبرک ؛ جوانی تمام . شاب هبرک ؛ جوان تمام جوانی نیکواندام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) :
جاریة شبت شبابا هبرکا
لم یعد ثدیا نحرها أن فلکا.
جاریة شبت شبابا هبرکا
لم یعد ثدیا نحرها أن فلکا.
(از تاج العروس ).
کلمات دیگر: