کلمه جو
صفحه اصلی

مازیاری

لغت نامه دهخدا

مازیاری. ( اِ ) نوعی از حلوی. مازیارج. ( زمخشری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). مازیاره. مازیانه. ( ناظم الاطباء ). مازیاره. در فرهنگ رشیدی می گوید: مازیاره قسمی طعام بود. در فرهنگ شعوری می نویسد: مازیاره و مازیاری و مازیانه قسمی حلواست. در فرهنگ اسدی به خط خسروی کرمانشاهی می گویدشطرنج بود ( محتمل است تصحیف شیرینی باشد ) در المؤید بنقل سروری مازیاره چیزی است خوردنی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به مازیاره و مازیای شود.

مازیاری. [ ] ( ص نسبی ) منسوب است به مازیار که از فرقه خرمیه می باشد. ( از انساب سمعانی ). و رجوع به مازیار شود.

مازیاری . (اِ) نوعی از حلوی . مازیارج . (زمخشری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مازیاره . مازیانه . (ناظم الاطباء). مازیاره . در فرهنگ رشیدی می گوید: مازیاره قسمی طعام بود. در فرهنگ شعوری می نویسد: مازیاره و مازیاری و مازیانه قسمی حلواست . در فرهنگ اسدی به خط خسروی کرمانشاهی می گویدشطرنج بود (محتمل است تصحیف شیرینی باشد) در المؤید بنقل سروری مازیاره چیزی است خوردنی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مازیاره و مازیای شود.


مازیاری . [ ] (ص نسبی ) منسوب است به مازیار که از فرقه ٔ خرمیه می باشد. (از انساب سمعانی ). و رجوع به مازیار شود.



کلمات دیگر: