کلمه جو
صفحه اصلی

هبلس

لغت نامه دهخدا

هبلس. [ هََ ل َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان پیران بخش حومه شهرستان مهاباد. واقع در 53 هزارگزی خاور شوسه خانه به نقده. ناحیه ای است جلگه ای ، معتدل و دارای 15 تن سکنه کرد میباشد. آب آن از روخانه لاوین و محصولاتش غلات است. اهالی به زراعت مشغولند. راه آن مالرو است. به این ده ایلاس نیز میگویند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

هبلس. [ هَِل ِ ] ( ع اِ ) کسی. ( منتهی الارب ). احدی. ( اقرب الموارد ). کسی که انس گرفته شود به او. ( معجم متن اللغة ) ( تاج العروس ): مابها هبلس ؛ نیست در آن خانه کسی ، احدی. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ) ( تاج العروس ). هبلیس.

هبلس . [ هََ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پیران بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. واقع در 53 هزارگزی خاور شوسه ٔ خانه به نقده . ناحیه ای است جلگه ای ، معتدل و دارای 15 تن سکنه ٔ کرد میباشد. آب آن از روخانه لاوین و محصولاتش غلات است . اهالی به زراعت مشغولند. راه آن مالرو است . به این ده ایلاس نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


هبلس . [ هَِل ِ ] (ع اِ) کسی . (منتهی الارب ). احدی . (اقرب الموارد). کسی که انس گرفته شود به او. (معجم متن اللغة) (تاج العروس ): مابها هبلس ؛ نیست در آن خانه کسی ، احدی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (تاج العروس ). هبلیس .



کلمات دیگر: