هبوز. [ هَُ ] (ع مص ) هبز. هبزان . مردن . || ناگاه مردن . || برجهیدن . جهیدن . (معجم متن اللغة).
هبوز
لغت نامه دهخدا
هبوز. [ هَُ ] ( ع مص ) هبز. هبزان. مردن. || ناگاه مردن. || برجهیدن. جهیدن. ( معجم متن اللغة ).
هبوز. [ هَُ ] ( ع اِ ) ج ِ هبز. زمینهای پست و هموار که اطراف آن برآمده باشد. ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ). هبور. رجوع به هبز شود.
هبوز. [ هَُ ] ( ع اِ ) ج ِ هبز. زمینهای پست و هموار که اطراف آن برآمده باشد. ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ). هبور. رجوع به هبز شود.
هبوز. [ هَُ ] (ع اِ) ج ِ هبز. زمینهای پست و هموار که اطراف آن برآمده باشد. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). هبور. رجوع به هبز شود.
کلمات دیگر: