کلمه جو
صفحه اصلی

هبع

فرهنگ فارسی

هابع و هبوع

لغت نامه دهخدا

هبع. [ هََ ب َ ] ( ع ص ) خر و یا هر چهارپایی که به کندی رود و به نشاط نرود. ( اقرب الموارد ).

هبع. [ هََ ] ( ع مص ) کند رفتن خر. ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ) ( تاج العروس ). || کند رفتن و به نشاط نرفتن هر چهارپا. ( اقرب الموارد ). || گردن دراز کرده رفتن شتر. || ناگهان فرا پیش آمدن قوم از هر جای. ( معجم متن اللغة ). || بشتاب و با کمک گردن رفتن شتر. ( اقرب الموارد ).

هبع. [ هَُ ب َ ] ( ع اِ ) خر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ). || شتربچه ای که در آخر نتاج زاده باشد. ( منتهی الارب ).شتربچه ای که در تابستان یا آخر نتاج زاده باشد. ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ) ( تاج العروس ): ما له هبع و لا ربع. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). ج ، هِباع.

هبع. [ هَُب ْ ب َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ هابع و هَبوع. ( تاج العروس ) ( معجم متن اللغة ). رجوع به هابع و هَبوع شود.

هبع. [ هََ ] (ع مص ) کند رفتن خر. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (تاج العروس ). || کند رفتن و به نشاط نرفتن هر چهارپا. (اقرب الموارد). || گردن دراز کرده رفتن شتر. || ناگهان فرا پیش آمدن قوم از هر جای . (معجم متن اللغة). || بشتاب و با کمک گردن رفتن شتر. (اقرب الموارد).


هبع. [ هََ ب َ ] (ع ص ) خر و یا هر چهارپایی که به کندی رود و به نشاط نرود. (اقرب الموارد).


هبع. [ هَُ ب َ ] (ع اِ) خر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). || شتربچه ای که در آخر نتاج زاده باشد. (منتهی الارب ).شتربچه ای که در تابستان یا آخر نتاج زاده باشد. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (تاج العروس ): ما له هبع و لا ربع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ج ، هِباع .


هبع. [ هَُب ْ ب َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ هابع و هَبوع . (تاج العروس ) (معجم متن اللغة). رجوع به هابع و هَبوع شود.



کلمات دیگر: