کلمه جو
صفحه اصلی

خرشه

فرهنگ فارسی

بن الحرث از صحابیان بود و بعضی او را خرشه بن الحرالمحارثی الازدی آورده اند و بنابر قول ابن السکن او از صحابی بود که بمصر فرود آمد ابن سعد نیز او را در جزئ صحابیان فرود آمده بمصر آورده است .

لغت نامه دهخدا

( خرشة ) خرشة. [ خ َ رَ ش َ ] ( ع اِ ) مگس. ( از منتهی الارب ).

خرشة. [ خ َ ش َ ] ( اِخ ) نام شخصی است. ( ناظم الاطباء ). رجوع شود به خرشه ( قلعه ) نزدیکی جهرم.

خرشة. [ خ َ ش َ ] ( اِخ ) ابن الحر. وی از راویان است و عبداﷲ از احمدبن مفصل از ابوبکر از ابوحصن از خرشةبن الحر نقل می کند که گفت عمر در تاریک روشن از خواب برمی خاست و روشنی برمی افروخت و سوره یوسف برمی خواند. ( المصاحف ص 154 ).

خرشة. [ خ َ ش َ ] ( اِخ ) ابن الحرث . از صحابیان بود و بعضی او را خرشةبن الحر المحارثی الازدی آورده اند و بنابر قول ابن السکن او از صحابی بود که بمصر فرودآمد.ابن سعد نیز او را در جزء صحابیان فرودآمده بمصر آورده است. ابن الربیع از او نام برده و میگوید مصریان را از او حدیث واحدیست. صاحب تجرید می گوید او از کسانی بوده که فتح مصر را دید. صاحب اصابه نام او را خرشةبن الحارث آورده و می گوید خرشةبن الحر مرد دیگریست و از تابعان است. بخاری بین این دو فرق گذاشته و حسینی در رجال المسند خرشةبن الحارث را ابوالحارث مرادی نام می برد و می گوید او بمصر فرودآمد و از صحابی بود. ( از حسن المحاضرة فی اخبار مصر و القاهرة ص 89 ).
خرشه. [ خ َ رَ ش َ ] ( اِمص ) مخفف خرخشه است که شلتاق و بیجا و بی موقع جنگ و خصومت و مجادله کردن باشد. ( از برهان قاطع ). || ( ص ) خراشیده و خراشیده شده. ( از برهان قاطع ).

خرشه. [ خ َ ش َ / ش ِ ] ( اِ ) بنابر نظر مرحوم دهخدا نام گیاهی است که در شیر زنند تا زود جغرات شود: فله ؛ شیر پخته بود که خرشه درزنند و به دَلَمه نهند.( نسخه ای از فرهنگ اسدی ). فله ؛ ماستی بود که بساعتی کنند از خرشه چون درآمیزند. ( نسخه ای از فرهنگ اسدی ). || آغوز. شیرماک. ( یادداشت بخط مؤلف ).

خرشه. [ خ َ ش َ ] ( اِخ ) نام قلعتی بوده است بر پنج فرسنگی جهرم : قلعه خرشه بر پنج فرسنگی جهرم نهاده است و این خرشه کی این قلعه را بدو منسوب میکنند عاملی بود اعرابی از قِبَل برادر حجاج بن یوسف و مالی بدست آورد و این قلعه بساخت و در آنجا رفت و عاصی شد و از این جهت روا نداشته اند کی هیچ عامل صاحب قلعه ای باشد چون مال غرور در سر مردم آرد و قلعه غروری دیگر و کجا که غرور در سر مردم شود ناچار فساد انگیزد، و این قلعه خرشه جایی حصین است که بجنگ نتوان ستدن اما گرمسیر است و معتدل. ( فارسنامه ابن بلخی ص 157 ). و قلعه ای است آنجا [ جهرم ] خرشه گویند و استوار است و آن مردی که این قلعه بدو منسوب است یکی بوده است از عرب بعهدحجاج کی آنرا بساخت و فضلویه شبانکاره در این قلعه عاصی شده بود کی نظام الملک او را حصار داد و بزیر آورد و اکنون آبادانست. ( فارسنامه ابن بلخی ص 131 ).

خرشة. [ خ َ رَ ش َ ] (ع اِ) مگس . (از منتهی الارب ).


خرشه . [ خ َ رَ ش َ ] (اِمص ) مخفف خرخشه است که شلتاق و بیجا و بی موقع جنگ و خصومت و مجادله کردن باشد. (از برهان قاطع). || (ص ) خراشیده و خراشیده شده . (از برهان قاطع).


خرشه . [ خ َ ش َ ] (اِخ ) نام قلعتی بوده است بر پنج فرسنگی جهرم : قلعه ٔ خرشه بر پنج فرسنگی جهرم نهاده است و این خرشه کی این قلعه را بدو منسوب میکنند عاملی بود اعرابی از قِبَل برادر حجاج بن یوسف و مالی بدست آورد و این قلعه بساخت و در آنجا رفت و عاصی شد و از این جهت روا نداشته اند کی هیچ عامل صاحب قلعه ای باشد چون مال غرور در سر مردم آرد و قلعه غروری دیگر و کجا که غرور در سر مردم شود ناچار فساد انگیزد، و این قلعه ٔ خرشه جایی حصین است که بجنگ نتوان ستدن اما گرمسیر است و معتدل . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 157). و قلعه ای است آنجا [ جهرم ] خرشه گویند و استوار است و آن مردی که این قلعه بدو منسوب است یکی بوده است از عرب بعهدحجاج کی آنرا بساخت و فضلویه شبانکاره در این قلعه عاصی شده بود کی نظام الملک او را حصار داد و بزیر آورد و اکنون آبادانست . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 131).


خرشه . [ خ َ ش َ / ش ِ ] (اِ) بنابر نظر مرحوم دهخدا نام گیاهی است که در شیر زنند تا زود جغرات شود: فله ؛ شیر پخته بود که خرشه درزنند و به دَلَمه نهند.(نسخه ای از فرهنگ اسدی ). فله ؛ ماستی بود که بساعتی کنند از خرشه چون درآمیزند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی ). || آغوز. شیرماک . (یادداشت بخط مؤلف ).


خرشه . [ خ ِ ش َ ](اِخ ) دهی است کوچک از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در چهارهزارگزی خاوری اهواز، ایستگاه میاندشت با 25 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6). رجوع به پانویس ص 125 نزهت القلوب چ لیدن شود.


خرشة. [ خ َ ش َ ] (اِخ ) ابن الحر. وی از راویان است و عبداﷲ از احمدبن مفصل از ابوبکر از ابوحصن از خرشةبن الحر نقل می کند که گفت عمر در تاریک روشن از خواب برمی خاست و روشنی برمی افروخت و سوره ٔ یوسف برمی خواند. (المصاحف ص 154).


خرشة. [ خ َ ش َ ] (اِخ ) ابن الحرث . از صحابیان بود و بعضی او را خرشةبن الحر المحارثی الازدی آورده اند و بنابر قول ابن السکن او از صحابی بود که بمصر فرودآمد.ابن سعد نیز او را در جزء صحابیان فرودآمده بمصر آورده است . ابن الربیع از او نام برده و میگوید مصریان را از او حدیث واحدیست . صاحب تجرید می گوید او از کسانی بوده که فتح مصر را دید. صاحب اصابه نام او را خرشةبن الحارث آورده و می گوید خرشةبن الحر مرد دیگریست و از تابعان است . بخاری بین این دو فرق گذاشته و حسینی در رجال المسند خرشةبن الحارث را ابوالحارث مرادی نام می برد و می گوید او بمصر فرودآمد و از صحابی بود. (از حسن المحاضرة فی اخبار مصر و القاهرة ص 89).


خرشة. [ خ َ ش َ ] (اِخ ) نام شخصی است . (ناظم الاطباء). رجوع شود به خرشه (قلعه ) نزدیکی جهرم .


دانشنامه عمومی

خرشه، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان اهواز در استان خوزستان ایران است.
این روستا در دهستان مشرحات قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۲۴ نفر (۴خانوار) بوده است.


کلمات دیگر: