خرسی
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
نام شرط بغداد بوده
لغت نامه دهخدا
خرسی . [ خ ُ سی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب بخراسان . خراسانی . (از منتهی الارب ).
خرسی . [ خ ُ سا ](ع ص ) آنکه بانگ نکند از شتران . (از منتهی الارب ).
خرسی. [ خ ُ سی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب بخراسان. خراسانی. ( از منتهی الارب ).
خرسی. [ خ ُ سا ]( ع ص ) آنکه بانگ نکند از شتران. ( از منتهی الارب ).
خرسی. [ خ ُ ] ( اِخ ) نام خاندانی بوده است. ( از انساب سمعانی ).
خرسی. [ خ ُ ] ( ص نسبی ) منسوب به مربعة الخرسی ، نام محلتی در بغداد. ( از انساب سمعانی ).
خرسی. [ خ ُ ] ( اِخ ) نام شرط بغداد بوده. ( از انساب سمعانی ).
خرسی. [ خ ُ سا ]( ع ص ) آنکه بانگ نکند از شتران. ( از منتهی الارب ).
خرسی. [ خ ُ ] ( اِخ ) نام خاندانی بوده است. ( از انساب سمعانی ).
خرسی. [ خ ُ ] ( ص نسبی ) منسوب به مربعة الخرسی ، نام محلتی در بغداد. ( از انساب سمعانی ).
خرسی. [ خ ُ ] ( اِخ ) نام شرط بغداد بوده. ( از انساب سمعانی ).
خرسی . [ خ ُ ] (اِخ ) نام خاندانی بوده است . (از انساب سمعانی ).
خرسی . [ خ ُ ] (اِخ ) نام شرط بغداد بوده . (از انساب سمعانی ).
خرسی . [ خ ُ ] (ص نسبی ) منسوب به مربعة الخرسی ، نام محلتی در بغداد. (از انساب سمعانی ).
کلمات دیگر: