رفاف . [رَف ْ فا ] (ع ص ) براق . مانند اقحوان (بابونه ). (از اقرب الموارد). || (ص ) رفوگر :
کرده در کار علم رفاف کار قرمزی
ریشه ٔ نعلک زده نعلم در آتش میکند.
کرده در کار علم رفاف کار قرمزی
ریشه ٔ نعلک زده نعلم در آتش میکند.
نظام قاری (دیوان ص 57).
نظام قاری (دیوان ص 57).
رفاف . [ رَ ] (اِ) حناست . (از مجعولات شعوری ج 2 ورق 8).
مولوی .