کلمه جو
صفحه اصلی

رعظ

لغت نامه دهخدا

رعظ. [ رَ ع ِ ] ( ع ص ) تیری که سوراخ آن را شکسته باشند جهت پیکان گذاشتن. ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

رعظ. [ رَ ] ( ع مص ) سوراخ ساختن تیر را که در آن پیکان نهند و اصلاح کردن آن را. ( از آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || شکستن سوراخ تیر را. ( از اضداد است ). ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ).

رعظ. [ رَ ع َ ] ( ع مص ) شکستن رعظ تیر را. ( ناظم الاطباء ). شکستن سوراخ تیر که پیکان در وی کنند. ( منتهی الارب ).

رعظ. [ رُ ] ( ع اِ ) جای درنشاندن پیکان تیر که بالای آن پی پیچند. ج ، اَرعِاظ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). مثل ؛ ان فلاناً لیکسر علیک ارعاظالنبل ، در حق کسی گویند که سخت خشم باشد؛ یعنی فلان دندان می ساید بر تو از خشم : شبه مداخل الانیاب و منابتها بمداخل النصال من النبال. و در مثل دیگر: ماقدرت علی کذا حتی تعطفت علی ارعاظالنبل ؛ یعنی به کوشش تمام و تحمل شداید تمام بر چنین امری دسترس یافتم. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). سوراخ پیکان. ( دهار ). رجوع به رُعب شود.

رعظ. [ رَ ع َ ] (ع مص ) شکستن رعظ تیر را. (ناظم الاطباء). شکستن سوراخ تیر که پیکان در وی کنند. (منتهی الارب ).


رعظ. [ رَ ] (ع مص ) سوراخ ساختن تیر را که در آن پیکان نهند و اصلاح کردن آن را. (از آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || شکستن سوراخ تیر را. (از اضداد است ). (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).


رعظ. [ رَ ع ِ ] (ع ص ) تیری که سوراخ آن را شکسته باشند جهت پیکان گذاشتن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


رعظ. [ رُ ] (ع اِ) جای درنشاندن پیکان تیر که بالای آن پی پیچند. ج ، اَرعِاظ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مثل ؛ ان فلاناً لیکسر علیک ارعاظالنبل ، در حق کسی گویند که سخت خشم باشد؛ یعنی فلان دندان می ساید بر تو از خشم : شبه مداخل الانیاب و منابتها بمداخل النصال من النبال . و در مثل دیگر: ماقدرت علی کذا حتی تعطفت علی ارعاظالنبل ؛ یعنی به کوشش تمام و تحمل شداید تمام بر چنین امری دسترس یافتم . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سوراخ پیکان . (دهار). رجوع به رُعب شود.



کلمات دیگر: