درگردیدن. [ دَ گ َ دی دَ ] ( مص مرکب ) درگشتن. گردیدن. گردش کردن. افتادن. ( آنندراج ). تدحرج. ( مجمل اللغة ). تزحلق. درغلتیدن. تکردح :
قمری از بی وطنی چند به هر درگردد
لطف معشوق چه شد، سرو چمن درگردد.
بدان تا لشکر از من برنگردد
بنای پادشاهی درنگردد.
چه افرازد زمین کآن برنگردد.
ز تو تا درنگردم برنگردم.
ز گردون جام عیشم چند در خون جگر گردد
از این درگشته یک ساعت نیاسودم که درگردد.
قمری از بی وطنی چند به هر درگردد
لطف معشوق چه شد، سرو چمن درگردد.
محمدسعید اشرف ( از آنندراج ).
|| نگون و سرنگون و دگرگون شدن. متحول شدن. منقلب گشتن. افکنده شدن. دروا گشتن : بدان تا لشکر از من برنگردد
بنای پادشاهی درنگردد.
نظامی.
چه پیش آرد زمان کآن درنگرددچه افرازد زمین کآن برنگردد.
نظامی.
نگردم از تو تا بی سر نگردم ز تو تا درنگردم برنگردم.
نظامی.
|| کنایه از خراب و ویران شدن. ( آنندراج ) : ز گردون جام عیشم چند در خون جگر گردد
از این درگشته یک ساعت نیاسودم که درگردد.
ناظم تبریزی ( از آنندراج ).
|| گشتن. گردیدن. گرد برآمدن : حوم ؛ گرد چیزی درگردیدن. ( دهار ).