نوردیدن پیچیدن .
برنوشتن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
برنوشتن. [ ب َ ن ِ وِ ت َ ] ( مص مرکب ) ( از: پیشوند بر + مصدر نوشتن ) نوشتن :
برنوشته دبیرپیکر او
نام بهرام گور بر سر او.
برنوشت آن دین عیسی را عدو.
برنوشتن. [ ب َ ن َ وَت َ ] ( مص مرکب ) ( از: پیشوند بر + مصدر نوشتن ) نوردیدن. پیچیدن. تا کردن : فراشان به منزل اندرپیش وی [ عبداﷲ، در سفر حج ] همی شدندی و نمدها همی افکندی و چون بگذشتی باز برنوشتندی و باز پیش آوردندی تا همه راه همچنین برفت. ( ترجمه طبری بلعمی ).
- آستین برنوشتن ؛ بالا زدن آستین. برزدن آستین ، و کنایه از آماده کاری شدن :
نخستین کسی کو بیفگند کین
به خون ریختن برنوشت آستین.
بلا برنوشت آستین نبرد.
سه اسب گرانمایه کردند زین
همی برنوشتند گفتی زمین.
همی برنوشتند روی زمین.
به ششماهه یکساله ره برنوشت
بی آزار و خرم به خشکی گذشت.
کنون برنوشتی ره ایزدی
به کژّی کشیدی و راه بدی.
همه پیش آذر بکشتندشان
ره گبرگی برنوشتندشان.
برنوشته دبیرپیکر او
نام بهرام گور بر سر او.
نظامی.
زین نمط زین نوع ده طومار و دوبرنوشت آن دین عیسی را عدو.
مولوی.
و رجوع به نوشتن شود.برنوشتن. [ ب َ ن َ وَت َ ] ( مص مرکب ) ( از: پیشوند بر + مصدر نوشتن ) نوردیدن. پیچیدن. تا کردن : فراشان به منزل اندرپیش وی [ عبداﷲ، در سفر حج ] همی شدندی و نمدها همی افکندی و چون بگذشتی باز برنوشتندی و باز پیش آوردندی تا همه راه همچنین برفت. ( ترجمه طبری بلعمی ).
- آستین برنوشتن ؛ بالا زدن آستین. برزدن آستین ، و کنایه از آماده کاری شدن :
نخستین کسی کو بیفگند کین
به خون ریختن برنوشت آستین.
فردوسی.
فروهشت دامن ز خورشید گردبلا برنوشت آستین نبرد.
اسدی.
|| درنوردیدن. طی کردن : سه اسب گرانمایه کردند زین
همی برنوشتند گفتی زمین.
فردوسی.
بقلب اندرون پیل و خاقان چین همی برنوشتند روی زمین.
فردوسی.
- ره برنوشتن ؛ طی کردن. پیمودن. گذراندن : به ششماهه یکساله ره برنوشت
بی آزار و خرم به خشکی گذشت.
اسدی.
- || فروگذاشتن. ترک کردن : کنون برنوشتی ره ایزدی
به کژّی کشیدی و راه بدی.
فردوسی.
- || منع کردن. در هم پیچیدن. نابود کردن : همه پیش آذر بکشتندشان
ره گبرگی برنوشتندشان.
فردوسی.
و رجوع به نوشتن شود.برنوشتن . [ ب َ ن َ وَت َ ] (مص مرکب ) (از: پیشوند بر + مصدر نوشتن ) نوردیدن . پیچیدن . تا کردن : فراشان به منزل اندرپیش وی [ عبداﷲ، در سفر حج ] همی شدندی و نمدها همی افکندی و چون بگذشتی باز برنوشتندی و باز پیش آوردندی تا همه ٔ راه همچنین برفت . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
- آستین برنوشتن ؛ بالا زدن آستین . برزدن آستین ، و کنایه از آماده ٔ کاری شدن :
نخستین کسی کو بیفگند کین
به خون ریختن برنوشت آستین .
فروهشت دامن ز خورشید گرد
بلا برنوشت آستین نبرد.
|| درنوردیدن . طی کردن :
سه اسب گرانمایه کردند زین
همی برنوشتند گفتی زمین .
بقلب اندرون پیل و خاقان چین
همی برنوشتند روی زمین .
- ره برنوشتن ؛ طی کردن . پیمودن . گذراندن :
به ششماهه یکساله ره برنوشت
بی آزار و خرم به خشکی گذشت .
- || فروگذاشتن . ترک کردن :
کنون برنوشتی ره ایزدی
به کژّی کشیدی و راه بدی .
- || منع کردن . در هم پیچیدن . نابود کردن :
همه پیش آذر بکشتندشان
ره گبرگی برنوشتندشان .
و رجوع به نوشتن شود.
- آستین برنوشتن ؛ بالا زدن آستین . برزدن آستین ، و کنایه از آماده ٔ کاری شدن :
نخستین کسی کو بیفگند کین
به خون ریختن برنوشت آستین .
فردوسی .
فروهشت دامن ز خورشید گرد
بلا برنوشت آستین نبرد.
اسدی .
|| درنوردیدن . طی کردن :
سه اسب گرانمایه کردند زین
همی برنوشتند گفتی زمین .
فردوسی .
بقلب اندرون پیل و خاقان چین
همی برنوشتند روی زمین .
فردوسی .
- ره برنوشتن ؛ طی کردن . پیمودن . گذراندن :
به ششماهه یکساله ره برنوشت
بی آزار و خرم به خشکی گذشت .
اسدی .
- || فروگذاشتن . ترک کردن :
کنون برنوشتی ره ایزدی
به کژّی کشیدی و راه بدی .
فردوسی .
- || منع کردن . در هم پیچیدن . نابود کردن :
همه پیش آذر بکشتندشان
ره گبرگی برنوشتندشان .
فردوسی .
و رجوع به نوشتن شود.
برنوشتن . [ ب َ ن ِ وِ ت َ ] (مص مرکب ) (از: پیشوند بر + مصدر نوشتن ) نوشتن :
برنوشته دبیرپیکر او
نام بهرام گور بر سر او.
زین نمط زین نوع ده طومار و دو
برنوشت آن دین عیسی را عدو.
و رجوع به نوشتن شود.
برنوشته دبیرپیکر او
نام بهرام گور بر سر او.
نظامی .
زین نمط زین نوع ده طومار و دو
برنوشت آن دین عیسی را عدو.
مولوی .
و رجوع به نوشتن شود.
دانشنامه عمومی
کتابت کردن.
پیشنهاد کاربران
بگمانم می توان آمیخته واژه ی برنوشتن را به آرش الهام گرفتن از نوشته ای و بازآفرینی آن در نوشته ی خود یا دیگری بکار برد و به آن سویه ای نوین و کاربردی تر از آنچه در گذشته های دورتر بکار برده می شد، بخشید؛ مانند نمونه ی زیر که برنامِ آن از بوم برگرفته و بازآفرینی شده است:
دختر شما و دختر من . . .
دهقان پیر با ناله می گفت: ارباب
آخر درد من یکی دو تا نیست
با وجود این همه بدبختی
نمی دانم دیگر خدا چرا با من لج کرده
و چشم تنها دخترم را چپ آفریده است.
دخترم همه چیز را دو تا می بیند . . .
ارباب پرخاش کرد که: بدبخت،
چهل سال است نان مرا زهرِ مار می کنی
مگر کور هستی
نمی بینی که چشمِ
دختر من هم چپ است؟!
دهقان گفت: چرا ارباب می بینم
اما چیزی که هست،
دختر شما همه ی این خوشبختی ها را
"دو تا" می بیند
ولی دختر من ، این همه بدبختی را . . .
�امثال و حِکَم� علی اکبر دهخدا
برگرفته از �تلگرام� ۳۱ تیر ماه ۱۴۰۰ برنام را با الهام از بوم برنوشته ام. * ب. الف. بزرگمهر
https://www. behzadbozorgmehr. com/2021/07/blog - post_29. html
دختر شما و دختر من . . .
دهقان پیر با ناله می گفت: ارباب
آخر درد من یکی دو تا نیست
با وجود این همه بدبختی
نمی دانم دیگر خدا چرا با من لج کرده
و چشم تنها دخترم را چپ آفریده است.
دخترم همه چیز را دو تا می بیند . . .
ارباب پرخاش کرد که: بدبخت،
چهل سال است نان مرا زهرِ مار می کنی
مگر کور هستی
نمی بینی که چشمِ
دختر من هم چپ است؟!
دهقان گفت: چرا ارباب می بینم
اما چیزی که هست،
دختر شما همه ی این خوشبختی ها را
"دو تا" می بیند
ولی دختر من ، این همه بدبختی را . . .
�امثال و حِکَم� علی اکبر دهخدا
برگرفته از �تلگرام� ۳۱ تیر ماه ۱۴۰۰ برنام را با الهام از بوم برنوشته ام. * ب. الف. بزرگمهر
https://www. behzadbozorgmehr. com/2021/07/blog - post_29. html
کلمات دیگر: