کلمه جو
صفحه اصلی

کرمی

مترادف و متضاد

vermicular (صفت)
مربوط به کرم، کرم مانند، کرمی

vermiform (صفت)
کرم مانند، کرمی، شبیه کرم، کرم وار

فرهنگ فارسی

ارجمندی . اکرام

لغت نامه دهخدا

کرمی. [ ک ُ ما ] ( ع اِمص ) ارجمندی. اکرام. ( ناظم الاطباء ). کرامة. ( از اقرب الموارد ). یقال : افعل کذا و کرمی لک ؛ یعنی می کنم این کار را جهت اکرام تو. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

کرمی. [ ک َ ما ] ( اِخ ) دهی است به تکریت. ( منتهی الارب ). قریه ای است روبروی تکریت در جانب مشرق و در جنب آن قریه ای دیگر که موسوم است به حصاصه یافت شود. ( از معجم البلدان ).

کرمی . [ ک َ ما ] (اِخ ) دهی است به تکریت . (منتهی الارب ). قریه ای است روبروی تکریت در جانب مشرق و در جنب آن قریه ای دیگر که موسوم است به حصاصه یافت شود. (از معجم البلدان ).


کرمی . [ ک ُ ما ] (ع اِمص ) ارجمندی . اکرام . (ناظم الاطباء). کرامة. (از اقرب الموارد). یقال : افعل کذا و کرمی لک ؛ یعنی می کنم این کار را جهت اکرام تو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


گویش مازنی

/kermi/ کینه ای - کرم خورده

۱کینه ای ۲کرم خورده


پیشنهاد کاربران

excellent

هرکی نوشته کرم خودشه شاید خودش کرم بوده نوشته

هرکی نوشته کرمخودشه شایدخودش کرمبوده نوشته . . . . .
ولی کرمی نیست الکی نوشتن کرمی خودش کرم هستش ولی کرمی نیست الکی ننویسین کرمی. . . . .


کلمات دیگر: