کلمه جو
صفحه اصلی

وداء

لغت نامه دهخدا

وداء. [ وَدْءْ ] ( ع مص ) برابر کردن. || به بدی و زشتی فراگرفتن کسان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || برآوردن اسب نره را تا کمیز اندازد یا بر ماده جهد. ( منتهی الارب ). برآوردن اسب نره را برای کمیز انداختن یا برای برجستن بر ماده. ( آنندراج ). || یقال : دانی ؛ یعنی بگذار مرا. ( منتهی الارب ). || سپری گردیدن اخبار بر کسان و منقطع شدن. ( منتهی الارب ). رجوع به مدخل بعد شود.

وداء. [ وَ دَءْ ] ( ع اِمص )هلاکی. ( منتهی الارب ). هلاک. || ( مص ) سپری گردیدن اخبار بر کسان و منقطع شدن. ( اقرب الموارد ).

وداء. [ وَ دَءْ ] (ع اِمص )هلاکی . (منتهی الارب ). هلاک . || (مص ) سپری گردیدن اخبار بر کسان و منقطع شدن . (اقرب الموارد).


وداء. [ وَدْءْ ] (ع مص ) برابر کردن . || به بدی و زشتی فراگرفتن کسان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || برآوردن اسب نره را تا کمیز اندازد یا بر ماده جهد. (منتهی الارب ). برآوردن اسب نره را برای کمیز انداختن یا برای برجستن بر ماده . (آنندراج ). || یقال : دانی ؛ یعنی بگذار مرا. (منتهی الارب ). || سپری گردیدن اخبار بر کسان و منقطع شدن . (منتهی الارب ). رجوع به مدخل بعد شود.



کلمات دیگر: