بنولتب حی من العرب . از آن حی است ابو محمد بن عبد الله بن لتیبه ازدی صحابی .
لتب
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
لتب. [ ل َ ]( ع مص ) لتوب. استوار و پابرجای بودن. ( منتهی الارب ).ایستادن. ( تاج المصادر ). || لازم گرفتن. || نیزه زدن. ( منتهی الارب ). کارد بر سینه شتر زدن. ( تاج المصادر ). || بستن. || جامه پوشیدن. ( منتهی الارب ). پوشیدن. ( تاج المصادر ). || جل بر اسب بستن. ( منتهی الارب ).
لتب. [ ل ُ ] ( اِخ ) بنولتب ، حی من العرب. ( امتاع الاسماع ص 443 ). از آن حی است ، ابومحمد عبداﷲبن لتیبه ازدی صحابی. ( منتهی الارب ).
لتب. [ ل ُ ] ( اِخ ) بنولتب ، حی من العرب. ( امتاع الاسماع ص 443 ). از آن حی است ، ابومحمد عبداﷲبن لتیبه ازدی صحابی. ( منتهی الارب ).
لتب . [ ل َ ](ع مص ) لتوب . استوار و پابرجای بودن . (منتهی الارب ).ایستادن . (تاج المصادر). || لازم گرفتن . || نیزه زدن . (منتهی الارب ). کارد بر سینه ٔ شتر زدن . (تاج المصادر). || بستن . || جامه پوشیدن . (منتهی الارب ). پوشیدن . (تاج المصادر). || جل بر اسب بستن . (منتهی الارب ).
لتب . [ ل ُ ] (اِخ ) بنولتب ، حی ﱡ من العرب . (امتاع الاسماع ص 443). از آن حی ّ است ، ابومحمد عبداﷲبن لتیبه ٔ ازدی صحابی . (منتهی الارب ).
کلمات دیگر: