کلمه جو
صفحه اصلی

ماکانی

لغت نامه دهخدا

ماکانی. ( ص نسبی ) منسوب به ماکان بن کاکی ( فرهنگ رشیدی ). مردمی را گویند که منسوب به ماکان باشند. ( برهان ). منسوب ولایت ماکان. ( ناظم الاطباء ) :
سلاحت بهر دین بهتر که زنبور از پی شهدی
چو گیلی کوردین پوش است و ژوبین کرده ماکانی.
خاقانی ( از انجمن آرا ).
مرا شدگلشن عیسی و زین رشک آفتاب آنک
سپر فرمود دیلم وار و زوبین کرد ماکانی.
خاقانی.
|| ( اِ ) حربه ای که منسوب به اهل ماکان است و آن ژوبین باشد که نیزه کوچک است. ( برهان ).نیزه کوچک و زوبین. ( ناظم الاطباء ).

ماکانی. ( اِخ ) نام شهری ، و ماکان نام پادشاهی که شهر مذکور منسوب به اوست. ( آنندراج ) ( غیاث ). و رجوع به ماکان شود.

ماکانی . (اِخ ) نام شهری ، و ماکان نام پادشاهی که شهر مذکور منسوب به اوست . (آنندراج ) (غیاث ). و رجوع به ماکان شود.


ماکانی . (ص نسبی ) منسوب به ماکان بن کاکی (فرهنگ رشیدی ). مردمی را گویند که منسوب به ماکان باشند. (برهان ). منسوب ولایت ماکان . (ناظم الاطباء) :
سلاحت بهر دین بهتر که زنبور از پی شهدی
چو گیلی کوردین پوش است و ژوبین کرده ماکانی .

خاقانی (از انجمن آرا).


مرا شدگلشن عیسی و زین رشک آفتاب آنک
سپر فرمود دیلم وار و زوبین کرد ماکانی .

خاقانی .


|| (اِ) حربه ای که منسوب به اهل ماکان است و آن ژوبین باشد که نیزه ٔ کوچک است . (برهان ).نیزه ٔ کوچک و زوبین . (ناظم الاطباء).


کلمات دیگر: