کلمه جو
صفحه اصلی

لتح

لغت نامه دهخدا

لتح . [ ل َ ت َ ] (ع مص ) گرسنه گردیدن . (منتهی الارب ) . گرسنه شدن . (تاج المصادر بیهقی ). گرسنگی . جوع .


لتح . [ ل َ ت ِ / ل َ ] (ع ص ) رجل لتح ؛ مردخردمند رسا در امور زیرک . لُتَحَة. (منتهی الارب ).


لتح . [ ل َ ] (ع مص ) کلوخ انداختن بر اندام یا به روی کسی پس داغ دار ساختن یا کور کردن چشم وی را. || نگاه کردن به کسی . || آرمیدن با زن . || چیزی باقی نگذاشتن نزد کسی . || به دست زدن کسی را. (منتهی الارب ).


لتح. [ ل َ ت ِ / ل َ ] ( ع ص ) رجل لتح ؛ مردخردمند رسا در امور زیرک. لُتَحَة. ( منتهی الارب ).

لتح. [ ل َ ] ( ع مص ) کلوخ انداختن بر اندام یا به روی کسی پس داغ دار ساختن یا کور کردن چشم وی را. || نگاه کردن به کسی. || آرمیدن با زن. || چیزی باقی نگذاشتن نزد کسی. || به دست زدن کسی را. ( منتهی الارب ).

لتح. [ ل َ ت َ ] ( ع مص ) گرسنه گردیدن. ( منتهی الارب ). گرسنه شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). گرسنگی. جوع.


کلمات دیگر: