کلمه جو
صفحه اصلی

دلیر گشتن

فرهنگ فارسی

دلیر گردیدن . دلاور شدن .

لغت نامه دهخدا

دلیر گشتن. [ دِ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) دلیر گردیدن. دلاور شدن. شجاع شدن. || جرأت کردن. مسلط و چیره گشتن : برشنا کردن دلیر نگشته بود. ( منتخب قابوسنامه ص 31 ).
عدل را کرد خواست ظلم تباه
در جهان خواست گشت فتنه دلیر.
مسعودسعد.

پیشنهاد کاربران

دل گرفتن

جری و شجاع شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . دلیر گشتن. دل یافتن. دل پیداکردن. جرأت یافتن :
به پیروزی ساوه شاه اندرون
گرفته دل و مست گشته به خون.
فردوسی.
ازآن دل گرفتند ایرانیان
ببستند ازبهر کینه میان.
فردوسی.
چنین دل گرفتید ازین یک سوار
که نزد شما یافت او زینهار.
فردوسی.


کلمات دیگر: