کلمه جو
صفحه اصلی

تمکین کردن

فارسی به انگلیسی

defer, obey

مترادف و متضاد

obey (فعل)
تسلیم شدن، سرسپردن، تمکین کردن، اطاعت کردن، مطیع شدن، فرمانبرداری کردن، حرف شنوی کردن

condescend (فعل)
تمکین کردن، خود را پست کردن، تواضع کردن

deign (فعل)
تمکین کردن، لطفا پذیرفتن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - فرمان بردن اطاعت کردن . ۲ - قبول کردن پذیرفتن .

لغت نامه دهخدا

تمکین کردن. [ ت َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تمکین دادن. مدح. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || وقع گذاشتن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) :
از بس مکان که داده و تمکین که کرده اند
خشنودم از کیای ری و، ازکیای ری.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 454 ).
دگر روز آمدش پویان به درگاه
ببوی آنکه تمکینش کند شاه.
سعدی.
|| فرمان بردن. اطاعت کردن. ( فرهنگ فارسی معین ) :
یارت نکند بمهر تمکین ای دل
او نیست حریف مهره برچین ای دل
از یار سخن مگوی چندین ای دل
خیز از سرش و خموش بنشین ای دل.
خاقانی.
سختی ایام باشد بر تنک عقلان گران
کی کند دیوانه سرشار تمکین سنگ را.
صائب ( از آنندراج ).
کوهسارم صرفه نتوان برد درافغان زمن
می کند تمکین خود هرکس کند تمکین مرا.
صائب ( ایضاً ).
|| قبول کردن. رخصت دادن. پذیرفتن : اما این شغل را شرایط است اگر بنده آن شرایط درخواهد تمام و خداوند تمکین کند همه این خدمتکاران بر من بیرون آیند و دشمن من شوند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 147 ).

پیشنهاد کاربران

تن در دادن

سر از خط فرمان بدر نبردن ؛ از اطاعت کسی سر بیرون نیاوردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
پسر چون شنید این حدیث از پدر
سر از خط فرمان نبردش بدر.
سعدی ( بوستان ) .

سر بر خط آوردن ؛ اطاعت کردن. بفرمان آمدن : اگر سر بر خط آرید و فرمان برید من در حضرت این پادشاه در این باب شفاعت کنم. ( تاریخ بیهقی ) .
تا سر به خط نیارد و ندهد به بند دست
هر ساعتی عزیمتش از سر همی کنم.
سوزنی.

سر به خط انقیاد آوردن ؛ اطاعت کردن : سر به خط انقیاد آوردند. ( تاریخ بیهقی ) .


کلمات دیگر: