کلمه جو
صفحه اصلی

حنانی

لغت نامه دهخدا

حنانی. [ ح ِن ْ نا نی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به حِنّان. حنافروش. ( مهذب الاسماء ).

حنانی. [ ] ( اِخ ) ( یعنی منعم ) مردی که امر حراست فرقه هجدهمین لاویان مغنی باوی بود. || بیننده ای که آسای ملک را بواسطه عدم اعتمادش بخدا توبیخ نموده بفرموده پادشاه وی را حبس کردند. ( 2 تو 16:7 -10 و بموافق 1 پادشاهان 16:1 و 2 تو 19:2 ). یهودی بنی پسر حنانی بود. || برادر نحمیا که به نزد نحمیا شده وی را از حالت پررنج و زحمت اورشلیم آگاهانیده باعث آن شد که نحمیا به اورشلیم سفر نماید. از آن پس در سال 446 ق. م. از جانب برادر خود نحمیا بر دربانان شهر ریاست یافت. || کاهنی که از زنان غریبه تزویج نموده بود. ( قاموس کتاب مقدس ).

حنانی . [ ] (اِخ ) (یعنی منعم ) مردی که امر حراست فرقه ٔ هجدهمین لاویان مغنی باوی بود. || بیننده ای که آسای ملک را بواسطه عدم اعتمادش بخدا توبیخ نموده بفرموده ٔ پادشاه وی را حبس کردند. (2 تو 16:7 -10 و بموافق 1 پادشاهان 16:1 و 2 تو 19:2). یهودی بنی پسر حنانی بود. || برادر نحمیا که به نزد نحمیا شده وی را از حالت پررنج و زحمت اورشلیم آگاهانیده باعث آن شد که نحمیا به اورشلیم سفر نماید. از آن پس در سال 446 ق . م . از جانب برادر خود نحمیا بر دربانان شهر ریاست یافت . || کاهنی که از زنان غریبه تزویج نموده بود. (قاموس کتاب مقدس ).


حنانی . [ ح ِن ْ نا نی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به حِنّان . حنافروش . (مهذب الاسماء).



کلمات دیگر: