کلمه جو
صفحه اصلی

حنط

عربی به فارسی

موميايي کردن , با عطر و روغن تدهين کردن


لغت نامه دهخدا

حنط. [ ح َ ] ( ع اِ ) تیر که به آن زنند. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). تیر مخصوص بکمان. ( ناظم الاطباء ). || ( مص ) زفیر کردن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || حنط ادیم ؛ سرخ رنگ گردیدن پوست. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ).

حنط. [ ح َ ن َ ] ( ع اِ ) ج ِ حنطة. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به حنطة شود.

حنط. [ ح َ ن َ ] ( ع مص ) رسیدن گیاه رمث و سپید گردیدن و پخته شدن آن. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

حنط. [ ح ُ ن ُ ] ( ع اِ ) ج ِ حَنوط. ( مهذب الاسماء ). رجوع به حنوط شود.

حنط. [ ح َ ] (ع اِ) تیر که به آن زنند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). تیر مخصوص بکمان . (ناظم الاطباء). || (مص ) زفیر کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || حنط ادیم ؛ سرخ رنگ گردیدن پوست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج ).


حنط. [ ح َ ن َ ] (ع اِ) ج ِ حنطة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به حنطة شود.


حنط. [ ح َ ن َ ] (ع مص ) رسیدن گیاه رمث و سپید گردیدن و پخته شدن آن . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).


حنط. [ ح ُ ن ُ ] (ع اِ) ج ِ حَنوط. (مهذب الاسماء). رجوع به حنوط شود.



کلمات دیگر: