ور انداز کردن بر انداز کردن .
برانداخت کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
برانداخت کردن. [ ب َ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ورانداز کردن. برانداز کردن. اندازه گرفتن و سنجیدن کار :
برانداختی کردم از رای چست
که این مملکت بر که آید درست.
برانداختی کردم از رای چست
که این مملکت بر که آید درست.
نظامی.
رجوع به براندازکردن شود.کلمات دیگر: