آرام کردن و از حالت هیجان چیزی را انداختن .
تسکین کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
تسکین کردن. [ ت َ کی ک َ دَ ] ( مص مرکب ) آرام کردن و از حالت هیجان چیزی را انداختن. ( ناظم الاطباء ) :
بزن نشتر ز چشم مست بر شریان تاک دل
به این شربت مگر تسکین توان کردن تب ما را.
بزن نشتر ز چشم مست بر شریان تاک دل
به این شربت مگر تسکین توان کردن تب ما را.
خان واضح ( از آنندراج ).
کلمات دیگر: