کلمه جو
صفحه اصلی

اختمار

عربی به فارسی

تخمير


لغت نامه دهخدا

اختمار. [ اِ ت ِ ]( ع مص ) خمیر شدن. || خمیر کردن. || برآمدن آرد سرشته. || معجر پوشیدن. معجر برافکندن. خِمار بر سر افکندن. خِمار پوشیدن زن.سرپوش افکندن. ( زوزنی ). مقنعه بر سر افکندن. || رسیده شدن می و جوش زدن آن. ( منتهی الارب ). || بگردیدن بوی خمر. ( تاج المصادر بیهقی ).

اختمار. [ اِ ت ِ ] ( اِخ )جزیره و قلعه ای باشد در ولایت ارزروم ، در ساحل جنوبی دریاچه وان ، و در نزدیکی آن دیری است که در سنه 33 هَ. ق. بنا شده و از سنه 1113 م. مرکز یکی از بطریرک نشینهای چهارگانه ارامنه است. رجوع به قاموس الاعلام و منجم العمران فی المستدرک علی معجم البلدان شود.

اختمار. [ اِ ت ِ ] (اِخ )جزیره و قلعه ای باشد در ولایت ارزروم ، در ساحل جنوبی دریاچه ٔ وان ، و در نزدیکی آن دیری است که در سنه ٔ 33 هَ . ق . بنا شده و از سنه ٔ 1113 م . مرکز یکی از بطریرک نشینهای چهارگانه ٔ ارامنه است . رجوع به قاموس الاعلام و منجم العمران فی المستدرک علی معجم البلدان شود.


اختمار. [ اِ ت ِ ](ع مص ) خمیر شدن . || خمیر کردن . || برآمدن آرد سرشته . || معجر پوشیدن . معجر برافکندن . خِمار بر سر افکندن . خِمار پوشیدن زن .سرپوش افکندن . (زوزنی ). مقنعه بر سر افکندن . || رسیده شدن می و جوش زدن آن . (منتهی الارب ). || بگردیدن بوی خمر. (تاج المصادر بیهقی ).



کلمات دیگر: