کلمه جو
صفحه اصلی

براه امدن

فرهنگ فارسی

( براه آمدن ) سر براه شدن ارشاد و هدایت شدن .

لغت نامه دهخدا

( براه آمدن ) براه آمدن. [ ب ِ م َ دَ ] ( مص مرکب ) ( از: ب + راه + آمدن ) سر براه شدن. ارشاد و هدایت شدن. راه یافتن :
به من بخش سودابه را زین گناه
پذیرد مگر پند و آید براه.
فردوسی.
به برسم شتابید و آمد براه
بجایی که بود اندر آن بارگاه.
فردوسی.
بدرگاه کاووس شاه آمدند
وزان سرکشیدن براه آمدند.
فردوسی.
چون ز حسرت رست وباز آمد براه
دید برده دزد رخت از کارگاه.
مولوی.


کلمات دیگر: