حنس . [ح ُ ن ُ ] (ع اِ) پرهیزگاران متقی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و در اقرب الموارد بسکون نون آمده است .
حنس
لغت نامه دهخدا
حنس . [ ح َ ن ِ ] (ع ص )شجاعی که میان معرکه را لازم گیرد. (ناظم الاطباء).
حنس. [ ح َ ن َ ] ( ع مص ) لازم گرفتن میان معرکه را از شجاعت. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).
حنس. [ ح َ ن ِ ] ( ع ص )شجاعی که میان معرکه را لازم گیرد. ( ناظم الاطباء ).
حنس. [ح ُ ن ُ ] ( ع اِ ) پرهیزگاران متقی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). و در اقرب الموارد بسکون نون آمده است.
حنس. [ ح َ ن ِ ] ( ع ص )شجاعی که میان معرکه را لازم گیرد. ( ناظم الاطباء ).
حنس. [ح ُ ن ُ ] ( ع اِ ) پرهیزگاران متقی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). و در اقرب الموارد بسکون نون آمده است.
حنس . [ ح َ ن َ ] (ع مص ) لازم گرفتن میان معرکه را از شجاعت . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
کلمات دیگر: