بموضعی واصل شدن رسیدن به جایی .
بجائی رسیدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بجائی رسیدن. [ ب ِ رَ / رِ دَ ] ( مص مرکب ) بموضعی واصل شدن. رسیدن به جایی. || مقامی یافتن. موقعیتی به دست آوردن :
رسیدی بجائی که بشناختی
سرآمد کز او آرزو یافتی.
بنگر که تا چه حدست مکان آدمیت.
ز شیر شتر خوردن و سوسمار
عرب را بجائی رسیده ست کار.
رسیدی بجائی که بشناختی
سرآمد کز او آرزو یافتی.
فردوسی.
رسد آدمی به جائی که بجز خدا نبیندبنگر که تا چه حدست مکان آدمیت.
سعدی.
- بجائی رسیدن کار ؛ منتهی شدن آن. بحد برتر واصل شدن : ز شیر شتر خوردن و سوسمار
عرب را بجائی رسیده ست کار.
فردوسی.
و رجوع به بجا و بجای رسیدن شود.کلمات دیگر: