کلمه جو
صفحه اصلی

ترامز

لغت نامه دهخدا

ترامز. [ ت ُ م ِ ] (ع ص ) شتری که قوتش بتمام و کمال رسیده باشد. (منتهی الارب ) (المنجد). || یا آنکه وقت خوردن سرش بلرزد. (منتهی الارب ).


ترامز. [ ت َ م ُ] ( ع مص ) ایما و اشاره کردن گروهی بیکدیگر: دخلت علیهم فتغامزوا و ترامزوا. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ).

ترامز. [ ت ُ م ِ ] ( ع ص ) شتری که قوتش بتمام و کمال رسیده باشد. ( منتهی الارب ) ( المنجد ). || یا آنکه وقت خوردن سرش بلرزد. ( منتهی الارب ).

ترامز. [ ت ُ م ِ ] ( ع ص ، اِ ) توانا و سخت که توانائی او به انتها رسیده باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ).

ترامز. [ ت َ م ُ] (ع مص ) ایما و اشاره کردن گروهی بیکدیگر: دخلت علیهم فتغامزوا و ترامزوا. (اقرب الموارد) (المنجد).


ترامز. [ ت ُ م ِ ] (ع ص ، اِ) توانا و سخت که توانائی او به انتها رسیده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).



کلمات دیگر: